سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

دیدار شد میسر و بوس و کنار هم

دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۵۸ ق.ظ

این یک مسئله اجتماعی ست ...

دیشب، دیدن یک صحنه وسط یکی از خیابان های نسبتاً شلوغ تهران، حدود زمان شش بعدازظهر، برایم قدری عجیب بود. با یکی از رفیقان شفیق توی تاکسی نشسته بودیم و سرگرم برنامه ریزی برای کلاس های دوتایی، که راننده با تعجب بسیار و خرده نیشخندی گفت: «ای وای!» و توجه ما دوتا را جلب صحنه رمانتیک دو جوان نسبتاً مذهبی کرد. داشتند همدیگر را می بوسیدند؛ به همین سادگی! انگار هیچ چیز و هیچ کس را نمی دیدند و روی ابرهای پنبه ای سیر می کردند. ما تا آن جاییش را دیدیم که دختر شروع کرده بود بوسه های متوالی می زد به دست پسر؛ همانطور ایستاده، با چشم هایی که انگار واقعاً عاشق بودند ... بقیه اش را خدا می داند و باقی آدم های توی آن خیابان!

اول بگویم که خیلی وقت بود دلم برای صحنه محبت های این چنینی آدم ها تنگ شده بود. انقدر که پیاده روی های تند تند دارم یا فرصت نمی کنم که به دوتایی های وسط خیابان، پارک و ... نگاه کنم و این نظریه را دارم که لابد هیچ کس خوشش نمی آید کسی بوسیدنش را تماشا کند. و البته توی دوست و آشنا هم نمی بینم کسی لب هایش را برای دیگری غنچه کند و دست بیندازند گردن همدیگر. بعد از مدت ها جنگ ها و کشتارهای جهانی که انگار می کردم تمام دنیا تهی از عشق و محبت است، برایم قدری دور و غیرممکن بود اشتیاق دست های این دو جوان ...


بابا گاهی شیطنت می کند و وسط خاطره هایش اشاره می کند به هاید پارک انگلیس؛ بخصوص آن وقت ها که قضیه می چرخد سمت این جور چیزها و بابا شوخی اش می گیرد و با ذوق قصه های تکراری تعریف می کند. همیشه فکر می کنم این کارهای دوتایی و به قول بعضی ها «خاک بر سری» چرا در ملاعام خارجی ها این اندازه عادی و در ملاعام ما این اندازه شگفتی آور است. خب شاید خارجی ها کلاً آدم های راحتی باشند و توی ایران ولو شدن دخترهای فلان کتابخانه توی پارک روبروی آن در بغل پسرها این همه عجیب و خنده آور است. اما چیزی که توی دوتای این اتفاق ها یکی در خارج و یکی در داخل عجیب است، بی تفاوتی به نگاه آدم هاست. اگرچه توی خارج آدم ها نسبت به نگاه غریبه ها به صحنه عشقبازی شان غیرتی می شوند، اما به نظرم این حادثه وسط یک مکان عمومی، هر چقدر جذاب و شادی آور باشد، غیراخلاقی ست. اصلاً هم از منظر قرآن و روایات به قضیه نگاه نمی کنم. از نظر یک شهروند، فکر می کنم این لحظه ها، خاص خلوت و نقطه های خیلی خصوصی ست که جزء همان Privacy مذکور می شود. چون از نظرم یک چنین رفتارهایی غرایز خاموش یک عده بنده خدا را بیدار خواهد کرد و این خودش نوعی آسیب اجتماعی ست و تبعات خاص خودش را دارد، ضمن اینکه می تواند مخرب هم باشد.

سه سال پیش، با یکی از دوستانم رفته بودیم پارک طالقانی و خب معلوم است آنجا چه خبر است! کلاً به قول حافظ «دیدار شد میسر و بوس و کنار هم». کمی آن طرف تر از جایی که ما نشسته بودیم و تمام حواس من پرت گربه ها بود که نزدیک دوست ترسوام نشوند، دختر و پسر جوانی دست دور کمر هم گذاشته بودند و سر بر شانه یکدیگر. این صحنه خیلی معمولی و عادی ست، نه؟ حالا کمی از روی این صحنه zoom out بفرمایید. ده متر عقب تر، یک پسر جوان لابلای درخت و چند بوته ایستاده بود و زل زده بود به این صحنه و داشت خودارضایی می کرد! لابد آن جوان هم مثل خیلی جوان های دیگر کسی را نداشت و کسی را نمی توانست برای خودش داشته باشد! از همان پارک، بارها خبر تجاوز شنیده ام؛ حتی خودکشی یک دختر جوان و سقوط عمدی اش از پل هوایی بخاطر عمل گریه آور پارکبان پارک طالقانی. برای همین یکی از نقطه هایی که بابا از روز ازل، رفتن به آنجا را بر من حرام اعلام کرده، آنجاست! حالا به توی ماشین ها و بعضی کافه ها که گاهی مجبوریم صدای علاقه آدم ها را تحمل کنیم اشاره نمی کنم ...

آدم ها گاهی آنقدر تشنه اند که بیشتر شبیه بیماران رفتار می کنند؛ گروه سنی خاصی هم نمی شود برایشان تعریف کرد. دیگر کل خانواده، پیرمردی که توی دو سه سال پیش، روی پل هوایی متروی همت حدود ساعت 6:30 صبح، روبروی من بارها و بارها دست به شلوارش برده بود را می شناسند. پیرمردی که کلمات کریه و چندش آور می گفت و من هربار احساس ترس و ناامنی می کردم و فکر می کردم که ظاهرم هیچ مورد تحریک کننده ای ندارد که این پیرمرد را این همه از خود بی خود کرده است.

این ها را نوشتم تا بگویم، درست است که همه در تلاش اند همه چیز عادی شود؛ ساپورت، مانتوی جلوباز، آرایش های سنگین، لباس های نیم متری پارتی ها و عروسی های مختلط و خیلی چیزهای دیگر. اما واقعاً فکرش را بکنید، در جامعه ای که همه چیز می شود «بدن» آدم ها و آدم ها خودداری، جلوگیری و حد و مرز نمی شناسند و نمی توانند «نه» بگویند و «نه» بشنوند، این همه خیانت های پشت سر هم داریم، این همه تشنگی دائمی برای همدیگر، این همه تجاوزهای دسته جمعی، این همه اسیدپاشی به دور از منطق و شعور، این همه بی اخلاقی، بی تفاوتی، بی حیایی و تنوع طلبی، و البته: این همه اعصاب خوردی های سر چهارراه ها و فروشگاه ها و غیره! به نظرم این چیزها عادی نمی شوند. چون آدم ها غریزه دارند! آدم ها جلبک نیستند. حتی اگر همه مثل بهایی ها دوست داشته باشند که روز به روز بی بند و بارتر، لختی تر و همگام با روابط بی چهارچوب دختر و پسری باشند. این ها همه اش بر می گردد به اینکه ما چقدر برای هویت شخصی خودمان ارزش قائلیم و فرق کارهای خصوصی و عمومی را از هم تشخیص می دهیم.

  • المیرا شاهان