سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست ...*

شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۵۴ ب.ظ

یک وقت هایی آدم راستی راستی کم می آورد؛ در روابطش با آدم ها، در کنار آمدنش با برخوردها و حرف ها و رفتارها، در تحمل و صبوری و گذشت کردن. الآن دقیقاً یک بغض سنگین توی گلویم دارم که نه می ترکد و نه فرو می رود! کاش می شد روزی برسد که آدم ها دست از گندکاری توی زندگی همدیگر بردارند، حرف نبرند و بیاورند، خاله زنک بازی را کنار بگذارند و دهان و چشم هایشان را روی زندگی خصوصی دیگران ببندند. چند روزی ست که یک میهمان ناخوانده در کنار ما زندگی می کند. میهمان ناخوانده ای که هیچ دوست داشتنی نیست. که جلویش نمی توانم شبیه خودم باشم و باید حواسم باشد سوژه و مضحکه خاص و عامم نکند. که از آن آدم هاست که چون بلا توی زندگی آدم ها فرو می افتد و نه تنها دنبال تخریب روابط خانوادگی ست، که مشتی دروغ و خزعبلات مفت را پیش آدم های آشنا جار می زند. با اینکه حرف های این جنسی مردم هرگز اهمیتی برایم نداشته و بیشتر آن ها را از چشمم انداخته، اما به خاطر خانواده ام هرروز باید نقش بازی کنم تا این مهمان ناخوانده برود و از پوسته ساختگی ام خالی شوم. من اما این جور نقش ها در قالبم نمی نشیند. منِ این روزها یک آدم غمگین و افسرده است که دارد زیر بار تحمل بعضی ها تکه تکه می شود. برای همین چیزهاست که همیشه ی خدا معتقد بوده ام به مسئله ی «دوری و دوستی». نزدیکی با آدم ها، روح را تکه پاره می کند. همه این ها یک طرف، به نظر شما در این وانفسا چطوری می توانم به یک دوست متاهل خاله زنکِ فوضولِ حرف مفت زنِ حسود، جوری که خاطره ی بدی برایش نشوم و دلش را هم نشکنم، حالی کنم که دست از سرم بردارد؟

***

می گویند: روزی بهلول را در قبرستان دیدند، او را گفتند، در اینجا چه می کنی؟ بهلول در جواب گفت: با جمعی نشسته ام که به من آزار نمی رسانند، حسادت نمی کنند، دروغ نمی گویند، طعنه نمی زنند، خیانت نمی کنند، قضاوت نمی کنند، مرا به یاد سرای آخرت می اندازند، و بالاتر از همه اینها، اگر از پیششان بروم، پشت سرم بد گویی نمی کنند ...

*دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست / شکسته باد کسی کاین چنینمان می خواست ... (سهیل محمودی)

  • المیرا شاهان