سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

رها رها رها من ...

يكشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۱۰ ق.ظ

قبل ترها دلم می خواست از هر آدمی نشانه ای برای خودم بردارم؛ خاطره ای، یادی و یادگاری. حالا می توانست آن یادگاری، تکه ی کوچکی از یادداشت و شعری بر کاغذ باشد یا یک پیامک یا آهنگی که من را یاد دوستی می اندازد. یعنی به خیالم وزن دوستی با دیگران، متناسب با حجم یادگاری هایم از او بود. تفاوتی نمی کرد چیزی که نگه داشته ام من را یاد تلخی ها بیندازد یا اتفاقات شیرین. اتفاقا تلخی ها را نگه می داشتم تا فراموشم نشود که فلان روز فلان اتفاق افتاده و فلانی، فلان کلمه نامناسب را در مواجهه با من به کار برده است. نگه می داشتم تا یادم باشد که بی حرمتی دیده ام و از نو احساسی بازی در نیاورم. خب یک جور کینه پروری بود و خریّت(!). بزرگ تر که شدم این چیزهای سیاه و تیره و تار را از بین بردم. حتی یک روز دفتر خاطرات دو سه سال از زندگی ام را روبروی چشم های متحیر پدرم به آتش کشیدم. شروع کردم به نابودی تلخی ها و نفرت ها تا آن چه که یأس و نومیدی ام نسبت به زندگی را وسعت بخشیده است از میان بردارم. احتمالاً موفق هم شدم. چون بعد از آن بود که نگاه مثبت تری نسبت به زندگی پیدا کردم و سعی کردم روی دیگر سکه را هم ببینم. یعنی هر چیزی را ورای آن چه در نگاه اول به نظر می رسد مورد توجه قرار دادم؛ با نگاهی مثبت تر، مهربان تر و منطقی تر.

از چند روز پیش اما تصمیم تازه تری گرفته ام؛ آن هم متاثر از حرف یکی از نزدیکانم که هیچ تمایلی به یادگاری نگه داشتن ندارد. فکر کردم که ما برای چه است که این همه یادگاری نگه می داریم؟ مثلا اگر در یک قرار ملاقات چیزی را به یادگار برنداریم، دوستمان و خاطره ی آن قرار را فراموش خواهیم کرد؟ تصمیم گرفتم از دلبستگی هایم کم کنم. آن چه که تا امروز حتی یادگاری های مثبتی هم هستند، از زندگی ام رها کنم. مثل برگه های فال حافظ، پیامک شاگردهایی که توی مدرسه داشته ام، قربان صدقه های فلان دوست قدیمی که پاری وقت ها خواندنش هم به من احساس خوبی می داد. فکر کردم اگر خودم با دست های خودم از این دلبستگی ها کم نکنم، بالاخره روزی خواهد رسید که مجبورم برای از دست دادنشان فاتحه بخوانم و اندوهگین شوم. برای همین هم بعضی عکس ها، چت های طولانی با رفقا در یاهو، واتس اپ، وایبر و تلگرام و حتی برخی یادداشت هایم را دور انداختم تا هم از شلوغی دنیای اطرافم کم کنم و هم طبق قانون خلأِ این روانشناس ها، برای اتفاقات تازه و هیجان انگیز زندگی ام جایی خالی کنم. همین شد که سختی و دلواپسی فشردن کلید OK در هربار خواندن پیام «The thread will be deleted» را بر جان خریدم. فکر می کنم که گاهی باید گره ها را باز کرد و آدم ها و دنیا و مافیها را آزاد گذاشت تا هرجا که می خواهند بروند. اینطوری است که ما به "چیز"ها، حق آزادی داده ایم ... .

  • المیرا شاهان