سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

عشقِ پاکِ دخترانِ نوجوان

دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۱۳ ق.ظ

موضوعی توی مدارس دخترانه هست که شاید خیلی از مردها از آن بی‌اطلاع باشند؛ یعنی قبل‌ترها از روی کنجکاوی و کشف، از چندتا آقا درباره‌اش پرسیدم که توی مدرسه‌شان چنین چیزهایی داشته‌اند یا نه، اما متاسفانه خندیدند و گفتند معلوم است که نه، و این موضوع برایشان خیلی مسخره بود؛ حقیقت این‌که این مورد به اعتقاد من، نه تنها مسخره نیست که مستحق عمیق‌ترین ریشه‌یابی‌هاست؛ چون جامعۀ پیشِ رو، بستری برای ظهور و بروز همین دخترهای دانش‌آموزی‌ست که بیشتر از هرچیز نیازمند توجهند و قرار است روزی مادرانِ نسلِ بعد بشوند.

توی دبیرستانی که تحصیل می‌کردم، دخترها یواشکی و پنهانی برای هم نامه می‌نوشتند و شمس و مولوی‌هایی بودند که خیال عاشقی برشان می‌داشت و توی آسمان‌ها سیر می‌کردند. شب‌ها به یاد هم می‌خوابیدند و روز ولنتاین که می‌شد توی دست‌هایشان خرس‌ها و قلب‌های عروسکی جا خوش می‌کرد. خب دبیرستانِ من خیلی مذهبی نبود و همیشه خیال می‌کردم این دلبستگی‌های مدت‌دار به خاطر کمبودها و نیازها و بی قیدی‌هاست. اما وقتی به عنوان یک معلم وارد یکی از مدارس مذهبی منطقۀ یک شدم، در کمال ناباوری دیدم و شنیدم که بعضی بچه‌ها ساعت‌های غیر از زنگِ تفریح توی حیاط با هم قرار می‌گذارند که مثلاً فلان ساعت به بهانه آب خوردن یا رفتن به دست‌شویی از کلاس بیا بیرون تا همدیگر را ببینیم. خب این یک قرار و عشقِ بچگانۀ خیلی خیلی پاک بود؛ عشقی که در سال‌های نوجوانی به جای آن‌که به جنس مخالف یا دوست‌پسر ابراز شود، به دوست و همکلاسی ابراز می‌شد و حداقلش این بود که هیچ گرگ‌صفتی و خیانت و آزاری تویش نداشت. این اتفاق وقتی آسیب‌زا بود که بچه‌ها توسطِ همدیگر مضحکۀ خلق می‌شدند یا دختر به معلمش دل می‌بست؛ دومین مورد فاجعه‌ای بود که هیچ راه برگشتی نداشت. خب خیلی اوقات نمی‌شد به معلم ابراز علاقه کرد یا پرید توی بغلش و برایش نامه نوشت. معلم‌ها خیلی راحت موضوع  را با مشاور مطرح می‌کردند تا برایشان دردسر نشود یا اخراج نشوند که این کار هیچ به نفع دانش‌آموز نبود. مدارس گاردِ وحشتناکی نسبت به این دخترها داشتند و جلسات زیادی برای رسیدگی به این جنایت (!) برگزار می‌شد و خانوادۀ دختر را صدجور تحلیل روان‌شناختی می‌کردند که ای وای! چه غلط‌های زیادی و چه معنی دارد و این‌ها ... . اما من هرچه فکر می‌کردم این نحوۀ برخورد را نمی‌توانستم بپذیرم. این‌که «محبت کردن»، این اندازه گناه شمرده شود و سرکوبش کنند، این‌که بهشتِ مدرسه را برای این بچه‌ها به جهنم تبدیل کنند و آن‌ها را از چشم همه بیندازند. مشاوران اعتقاد داشتند که وابستگی این دخترها به دبیران می‌تواند روی زندگی شخصی دبیران و روابطشان با همسر و فرزندشان هم تأثیر بگذارد. اما با برخورد مدارس، شور و حال و هیجان بچه‌ها تبدیل به در خود فرورفتن و غمِ بسیار می‌شد که روی درس آن‌ها هم بی‌تاثیر نبود.

این‌که چرا این دلبستگی و عشقِ پاک در وجود دخترها شعله می‌کشید نیازمندِ تحقیق زیادی‌ست، اما آیا سرکوب این عواطفِ گذرا و جبهه‌گیری اطرافیان، جنایت کارانه تر و به نوعی پاک کردن صورت مسئله نبود؟

  • المیرا شاهان