بیست و چهار
*یک روز و اندی از تولد بیست و چهار سالگیام گذشته؛ خب حالا این منِ بیست و چهار ساله خیلی با بیست و سه سالگیاش تفاوت کرده. یکجور اتفاقاتی در دل بیست و سه سالگی افتاد که تغییرم داد ... دیگرگونم کرد. قد کشیدم در این جریان. اما روی سکوی تولد بیست و سه سالگی، تفاوت چندانی با بیست و دو سالگی و بیست و یک سالگی نبود. جز اینکه آن روزها از هر چیزی عمیقش را داشتم؛ مثل بغض، مثل حسرت، مثل فرار. بیست و سه سالگی اما پر از تجربههای متفاوت بود. پر از احساسات سر به راه شده و تفکرِ رو به جلو. من توی احمقانهترین اتفاقات بیست و سه سالگیام بود که سر عقل آمدم. گاهی مسیرها آن قدر اشتباهاند که آدم را مُجاب میکنند به زمینِ زیر پایش نگاه کند. ببیند خانههای این کوچه و خیابانهای این حوالی آشناست، یا راه را گم کرده و جز آسمان بالای سرش، هیچ شناسی دور و برش نیست؟ حجم حماقتهای بیست و سه سالگی سر به افلاک کشید اما رضایت بیست و چهار سال و یکروزگیام را به تمام آن بیراههها مدیونم ...
*بیست و چهار سالگی بابا، پای صندوقهای رأی گذشت و بیست و چهار سالگی مامان، اردیبهشتی که برای پسر چهار سالهاش مادری میکرد. بیست و چهار سالگی من اما چقدر با آنها متفاوت است.
*قدیمها سنتهای مقدسی داشتم؛ مثلا باید حتما روز تولدم یادداشتی - حتی شده در حد چند خط - مینوشتم. تولد بیست و چهار سالگی اما اینگونه نبود. من تا ساعت پنجِ بعدازظهر مشغول تهیۀ بولتن شرکت بودم و گهگاه جواب پیامها و زنگهای دوستانم را میدادم که «روزِ من» را یادشان بود. ساعت که پنج شد، از اتاقم بیرون زدم و یادم آمد بابا و مامان رفتهاند نذری خانۀ یکی از عموهام. من بودم و یک خانه و تنهایی. رفتم سراغِ جعبۀ آلبومها و بیست و چهار سالِ زندگیام را از لابلای خندهها و نشستنها و چشمهای معصومم بیرون کشیدم. من در تمام زندگیام قرمزپوشترین دختر دنیا بودهام. لباسهای قرمز جورواجور ... تولدها و جشن عروسیها و سفرهایم پر از لباسهای قرمزی بود که تنها در نوع دوختشان با هم تفاوت داشتند. نمیدانم ... با این حال اما هرگز روز تولدم خوشحال نبودهام؛ مُدام فکر میکنم که کجای این دنیا ایستادهام؟ چه کردهام تا امروز؟ توانستهام قدم درستی برای دنیا بردارم؟ شاید گاهی خودم را هم ملامت کنم! اما همینکه هنوز میتوانم ادامه دهم برایم کافیست ...
*بیست و پنج سالگیام کجا خواهم بود؟ نمیدانم ... اما دلم میخواهد که از امروز خوشحالتر باشم. این هم از آرزوی بیست و چهار سالگی!
- ۹۴/۰۸/۱۸