Invite
آدم باورش نمیشود وقتی دارد از دهۀ هشتاد صحبت میکند، چیزی قریب به شش سال از آن گذشته باشد و حتی متولدین این دهه این روزها مشغول پیش دبستانیِ یک یا دو، دبستان، راهنمایی و دبیرستان باشند! دههای که تکنولوژی آهستهآهسته در روزهایش رسوخ کرد و آشپزخانهها را از شکل سنتیاش به ژرفنای مدرنیته فرو برد و پدیدههایی مثل سولاردام، مایکروویو، ماشین ظرفشویی و امثالهم را به ارمغان آورد که رفتهرفته جای تنور و گاز پیکنیکی و مایع ظرفشویی گُلی را گرفتند. آدم گاهی حتی یادش نمیآید که روزی در خیال خیلیها پدیدهای مثل «اینترنت پر سرعت» نمیتوانست وجود خارجی داشته باشد و بعضاً فکر میکردیم «اینترنت»، تنها همین صدای هر از گاه دیال آپ است که سکوت اتاق را دقایقی میشکند تا برقرار شود. ممکن بود ساعتها و دقیقهها دانلود کردن یک فیلم یا باز کردن یک تصویرِ با کیفیت وقتمان را بگیرد و برای وصل شدن به اینترنت هم میبایست از دکهها و مغازهها و کافینتها کارت اینترنت میخریدیم! اما ما نسل صبوری بودیم که دست بر زیر چانه مینشستیم و گاهی حد فاصل این لود شدنها، برای خودمان چای میریختیم و فرصت داشتیم یک دور، دور خانه بچرخیم و دربارۀ خبرهای جدید برای خانواده بگوییم.
چقدر آن روزها زود گذشت... یاهو مسنجر جزو نخستین شبکههای اجتماعی بود که میشد از اینجا با کسی کیلومترها و مایلها دورتر از اینجا، ارتباط متنی، صوتی و حتی تصویری (آن هم با بیکیفیتترین حالت ممکن!) برقرار کرد و خوشحال بود از اینکه یاد گرفتنِ «آی اَم اِ بلکبورد» در مدرسه، بالاخره یک جایی به درد خورد! با این حال، اوایل دهۀ هشتاد بود که وبلاگها در ایران به دنیا آمدند و قالبهای سادۀ سفید، سیاه، آبی و صورتی داشتند، و خیلیها با ذوق و شوق در دنیای مجازی خانه ساختند، آن هم با چند کلیک ساده و البته مجانی! قبل از آن هم «سلمان جریری»، به عنوان اولین وبلاگنویس ایرانی، درست مثل اولین کسی که با ماشین تصادف کرد (درویش خان) اسمش در تاریخ ماند! بعد هم روزبهروز وبلاگنویسی رونق پیدا کرد و در زمان انتخابات 88 به اوج خودش رسید و در هر وبلاگی سخن از انتخابات بود. بعد از انتخابات هم خیلی از وبلاگها از طریق موتورهای جستجو (درست یا اشتباه) فیلتر شدند و رفتهرفته آنها که وبلاگنویسِ قَدَری بودند یک مودم خریدند و با کمک اینترنت پر سرعت و چندتا فیلترشکن پولی یا مفتی، پناه آوردند به شبکههایی که تازه پا گرفته بود؛ مثل فیسبوک و توییتر و گوگل پلاس، و البته دوستان غیر وبلاگنویسشان را هم به آنجا کشاندند. آن اوایل پروفایلها معمولا عکسی از طبیعت بود و شاید نوعی ترس و حیا برای انتشار عکس وجود داشت. بهخصوص که بازار فوتوشاپ داغ بود و خیلیها میترسیدند که عکسهاشان شکار مجرمینِ اینترنتی شود... بعد دنیا چرخید و چرخید تا همان عکسها که جایش در فولدر خصوصی یکی از درایوهای کامپیوتر و لپتاپ شخصی بود، به چشم بر هم زدنی با دوست و غریبه و آشنا و همکلاسی و فامیل و هوادار به اشتراک برسد. حالا هم که کار از عکس گذشته و اینستاگرام جایش را در تلفنهای همراهِ شخصی که اوایل دهه هشتاد فقط باباها یا آدمهای مهم جامعه یکی ازشان داشتند باز کرده و نداشتنش جای سوال دارد، نه داشتنش! چقدر آن روزها زود گذشت... بیایید به آن روزهای خوب برگردیم...