سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

سورۀ تماشا

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۳۹ ب.ظ

یکی از دوستان پرسید:

«جای مردان سیاست بنشانید درخت/ که هوا تازه شود ... » از سهراب سپهری، در کدام شعر از او آمده. هرچه می‌گردم پیدایش نمی‌کنم...

در جستجوها متوجه شدم که در نخستین نگارش شعر، بندی در شعر مشهورِ «سورۀ تماشا» (که در واقع همان «به تماشا سوگند/ و به آغاز کلام ... ») بوده که ابتدا به‌همراه بندهای دیگرِ این شعر در روزنامه چاپ شده؛ اما به احتمال زیاد، بنا به تشخیصِ خود سهراب، آن بند در مجموعۀ «حجم سبز» حذف شده و سپهری تنها به عبارتِ « لحظه‌ها را به چراگاه رسالت ببرید» بسنده کرده است.

این نکته را «دکتر محمدتقی غیاثی»، در کتابی با عنوان «معراج شقایق» (انتشارات مروارید) آورده و در این کتاب به تحلیل ساختاری شعر سهراب سپهری نیز پرداخته است. بنابراین اصلِ شعر سهراب یک همچو چیزی باید باشد:


 

به تماشا سوگند

و به آغاز کلام

و به پرواز کبوتر از ذهن

واژه‌ای در قفس است.

حرف‌هایم، مثل یک تکه چمن روشن بود.

من به آنان گفتم:

آفتابی لب درگاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما می‌تابد.

و به آنان گفتم: سنگ آرایش کوهستان نیست

همچنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ.

در کف دست زمین گوهر ناپیدایی‌ست

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.

پی گوهر باشید.

 

جای مردان سیاست بنشانید درخت

که هوا تازه شود.

لحظه‌ها را به چراگاه رسالت ببرید.

به خدا ایمان آرید،

به خدایی که به ما بیلچه داد

تا بکاریم نهال آلو

صندلی داد که رویش بنشینیم

و به آواز قمر گوش دهیم،

به خدایی که سماور را

از عدم تا لب ایوان آورد

و به پیچک فرمود:

«نرده را زیبا کن!»

 

و من آنان را، به صدای قدم پیک بشارت دادم

و به نزدیکی روز، و به افزایش رنگ.

به طنین گل سرخ، پشت پرچین سخن‌های درشت.

و به آنان گفتم:

هر که در حافظۀ چوب ببیند باغی

صورتش در وزش بیشۀ شور ابدی خواهد ماند.

هرکه با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام‌ترین خواب جهان خواهد بود.

آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند

می‌گشاید گره پنجره‌ها را با آه.

زیر بیدی بودیم.

برگی از شاخۀ بالای سرم چیدم، گفتم:

چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این می‌خواهید؟

می‌شنیدم که بهم می‌گفتند

سحر می‌داند، سحر!

سر هر کوه رسولی دیدند

ابر انکار به دوش آوردند.

باد را نازل کردیم

تا کلاه از سرشان بردارد.

خانه‌هاشان پر داوودی بود،

چشمشان را بستیم.

دستشان را نرساندیم به سر شاخۀ هوش.

جیبشان را پر عادت کردیم.

خوابشان را به صدای سفر آینه‌ها آشفتیم.


امشب آخرین مهلت ارسال آثار فراخوان صدای تو خوب است

  • المیرا شاهان

نظرات  (۶)

تا اسم سهراب میاد یا افرادی نظیر او به این فکر میکنم که:
چقدر ما شاعرا بدیختیم :(


چه زمان خودمون چه آیندگان شعرها رو میخونن و حتی به به و ... هم میگن اما هیچکس حرف دلمون رو نمیفهمه

پاسخ:
با این حال
ما شاعرا خوشبختیم!
  • محسن رجب پور
  • سلام
    اولین بار بود این شعر را می‌خواندم لذت بردم، با صدایی خسته برای محمد هم خواندم که به یکباره متوجه شدم از حفظ با من هم نوا شده، خلاصه تهش این شد که هر دو خاموش شدیم و مرحوم خسرو به خواندن ادامه داد.
    ممنون از انتخابتان
    پاسخ:
    سلامت باشید
    ممنون از شما.
  • دچـــــ ــــــار
  • ممنون برای توضیح :)
    پاسخ:
    خواهش می کنم.
  • سام نجفی نیا
  • عااالی تر از همیشه 
    پاسخ:
    ممنون.
    خیلی خوب بود محشر بود
    پاسخ:
    ممنون
    سلام خوبی؟😇

    میشه بیای و وب تازه تاسیس من رو دنبال کنی لططططططططططططططفا😭🙏

    مرسی زود بیا😇❤️️