سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

خنده‌های بچگی

چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۴۹ ق.ظ

حکایت پیدا کردن بعضی از آهنگ‌ها، حکایت غریبی‌ست.

در نخستین روزهای بیست سالگی گذرم افتاد به خیابان میرعماد و اولین روزهای کاری‌ام در دفتر کوچکی که قرار بود تحریریه‌ای در آنجا تشکیل شود، شروع شد. در همان روز اول با سارا آشنا شدم؛ دختری به غایت دوست‌داشتنی و بی‌غل‌و‌غش. ساعات تنهایی‌مان بی‌شمار بود و به حرف و خاطره و گاهی اشک و لبخند می‌گذشت. روزی که هوای دلم عجیب ابری و بارانی بود، به سارا گفتم که: «دلم بی‌اندازه برای خنده‌های بچگی تنگ شده؛ همان‌قدر معصومانه و واقعی.» زیر لب با آهنگ غریبی خواند:

عشق بی‌غم توی خونه/ خنده‌های بچگونه/ به دلم شد آرزو...

و بعد با هم شروع کردیم به شنیدن این آواز حزین.

آوازی که هنوز و با گذشت سال‌ها، هرازگاه و نابهنگام بر لبانم جاری می‌شود و می‌باراندم.

  • المیرا شاهان

مرا به کودکی ام برگردان

هایده