سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱ مطلب با موضوع «داستان :: غلامحسین ساعدی» ثبت شده است

۲۶
تیر

«غمی است که قلب مرا می‌فشارد، عذابی است که از دستش راحتی ندارم و نمی‌دانم تا چه وقت این‌چنین خواهم بود، خدا می‌داند، روز و شب مثل کسی که خوره در جسدش افتاده باشد ناراحت‌ام، قلب من مشتعل است بدون این‌که کسی بداند چه آتشی در آن شعله می‌کشد. اختیار اگر دست من بود، هیچ‌وقت دچار چنین عذاب و شکنجه‌ای نمی‌شدم ولی به خدا، اختیار دست من نیست. هرچه هست تو هستی تو، تو ... تنها تو... ».*

 

کاش در عصر نامه می‌ماندیم؛ در عصر قلم و کاغذ و کلمه، عصر مُهر و موم و گفتگوهای پنهانی...

کاش در این برهۀ تاریخی، در طوفان اطلاعات عنکبوتی و فشردن حروف از سر تعارفات و روابط اجتماعی، به دنیا نمی‌آمدیم. کاش گنجه داشتیم و درش با کلیدی که همیشۀ خدا به گردنمان آویزان بود، گشوده می‌شد؛ در عصر رو گرفتن و دوست‌داشتن‌های از راه دور. عصر شش کلاس سواد داشتن یا در حد خواندن و نوشتن بلد بودن! که در آن صورت معرفت ما بیش از اینی بود که امروز هست...

اگر کاغذی هم سیاه می‌کردیم، از سر صدق باطن و صفای روح و دلتنگی بود. ما نفرین علم و جزای قناعت نداشتنیم! ما دل‌شورۀ نرسیدن و تلنبارِ مشغله‌ایم! ما عذابیم بر سر دنیا و هرچه در دنیاست...

 

*بریده‌ای از نامۀ غلامحسین ساعدی به معشوقش طاهره. از کتاب «طاهره، طاهرۀ عزیزم»، نشر مشکی.

  • المیرا شاهان