خیلی دلم برای نوشتن تنگ شده؛ این روزها انقدر پر از دغدغههای ناگزیرم که نمیدانم باید کجای این همه شلوغیِ تلخ یا شیرین بنشینم و قدری از آنچه من را به تمامی در خود غرق کرده مشق بنویسم. آدمی که اسیر قلم است و چیزی جز نوشتن آرامَش نمیکند، انگار گمشدهای دارد. انگار اگر منضبطترین و منظمترین کارمند دنیا هم بشود، یک جای کارش میلنگد. «منِ» این روزها قرار ندارد. پرم از شعرها و قصههای ننوشتهای که میدانم با همه یأس و دلخوشیهایش یک روز برای ننوشتنشان خودم را بازخواست خواهم کرد. همین منی که پیش پای بقیه بلند بلند قهقهه میزند اما زیر آسمانِ شبی که تمامی ندارد، نمیتواند جلوی هقهقاش را بگیرد و اشکهایش را پشت دستهای گشوده و توی بغل دوستی که تا پیش از این او را نمیشناخت پنهان کند. نمیدانم درست این چیزی که این روزها توی سینه دارم و دلم نمیخواهد دربارهاش با «هیچکسی» حرف بزنم، قابل تکریم است یا بیتوجهی؛ اما دوستش دارم... این بغض در گلو را، این وضع بلاتکلیف را، این ساکتِ آرامِ صبور را که حتی از نزدیکترینهای زندگیام هم پنهانش کردهام. رازی که برای خودم است و در عین حال که نمیدانم درست باید چهکارش کنم، به آن عشق میورزم... عمیق و راستکی...
دلم میخواهد بلند بلند حرف بزنم و بلند بلند بنویسم. از منِ این روزها که گهگاه بر میگردد به عقب و بعد سرش را میگیرد رو به آسمان و میگوید خدایا شکرت! منِ این روزها که توی سجده و رکوع و قنوتش میداند تسلیمِ دست بستۀ خداست. منی که این روزها دنیا را جور دیگری میبیند و دلش نمیخواهد هیچیک از آدمها از او بپرسند حالت چطور است؟ دلش نمیخواهد کسی مراقبش باشد یا بخواهد او را از این وضعیتِ سفیدِ شاید متمایل به طلایی رنگ، خارج کند. از این کورسوی امیدی که توی دلش دارد، این نگاهِ خواستنی به زندگی، به مفهوم آن و به هرآنچه که متعلق به اوست. دلم میخواهد مدام، آهنگِ «تا آخرین لحظۀ» یانی را گوش کنم و خیال پرواز برم دارد و پر بگیرم تا دورها ... آنجا که نگاهِ آدمها پی چیزهای معمولی و مردنی نیست. آنجا که بیوقفه ادامه دارد و ادامه دارد و ادامه دارد و ادامه دارد و ادامه دارد و ادامه ...
منِ این روزها هنوز مثل ده سالگیاش خواب میبیند... خوابهای خوبی که میتواند تا همیشه حال خوشِ رویای صادقهاش را با او نگه دارد. منِ گیج و بلاتکلیفِ این روزها، عمیقا دلش میخواهد آدمها رهایش بگذارند. به او چیزی را دیکته نکنند. دلش میخواهد اختیار گریستن و خندیدن داشته باشد، و حتی اختیار آنکه برود... تا ابد، برای همیشه ...