سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۲
دی

عمیقاً نیازمندِ کسی هستیم که از قاب تلویزیون بیاید و کمی آرام‌مان کند. کسی که دست به افشای تمام حقایق بزند و مقصر و قربانی را به ما بشناساند. عمیقاً نیازمند آنیم که از آن‌ها که زیر بیرق کفر مشت به هوا می‌کوبند، فاصله بگیریم. نیازمند آنیم که خودمان برای خودمان و اصلاح امور کاری کنیم، نه آن‌ها که از رگ و ریشه و فرهنگ و شعور و شخصیت ما، چیزی نمی‌دانند و نیازی هم ندارند بدانند، چرا که نمی‌خواهند چیزی از این چیزها باقی بماند... راستی، بد نیست سرمان را بالا بیاوریم و ببینیم که داریم زیر علم چه کسی سینه می‌زنیم؟ داغ به دلیم، درد به جانیم، اما آیا پشت آن رویای ساختگی از زندگی آرمانی که وعدۀ تحققش را داده‌اند، من و تو دیده شده‌ایم؟ اعتبار و اهمیتی هم داریم؟ ما هیزمیم برای غریبه‌های آن بیرون. ما تیغیم در چشمان منافقانی که جز ریشه‌کن کردن ما هدف و آرزویی ندارند... اینجا هوا خوش نیست، اما عمیقاً نیازمند آنیم که کسی بیاید و با ما حرف بزند و التیاممان بخشد. چه تضمینی‌ست که بعد از این همه نفاق و چندپاره شدن، همه‌جا بوی عطر و عود بگیرد و بوی خون و اضطراب و توطئه، نه؟ ما مقصر اصلی را می‌شناسیم، ما آن منافق بی‌مایه را می‌شناسیم، آن‌که با ما دشمن است و با دشمن دوست را می‌شناسیم. اما کاری نمی‌کنیم... یا شاید نمی‌توانیم کاری هم کنیم...

  • المیرا شاهان
۱۸
دی

هفتۀ پیش و پیش از تمام این جریانات، در یکی از محله‌های تهران، به پدر من اهانت شده! تنها برای جای پارک ‌و به ناحق، دختری لب به فحاشی و ناسزاگویی با بدترین الفاظ و عبارات گشوده و پدر من را مسبب تمام اتفاقات بد ایران در چهل سال اخیر دانسته. هیچ‌یک از آدم‌های تماشاگر دخالتی در ماجرا نکرده‌اند و انگار سکانسی از یک فیلم را به تماشا نشسته‌اند.

فکر می‌کنم هرچه زخم می‌خوریم، از افرادی‌ست که هیچ ایدئولوژی و چارچوب معینی در زندگی نداشته‌اند. اگر صاحب خانواده بوده‌اند ساده‌ترین مسائل تربیتی به آن‌ها آموزش داده نشده و فرزندان یا تکثیری از پدر و مادری این‌چنین بوده‌اند یا تحقیرشدگانی که از آن‌ها گرگ‌هایی دریده در پی شکار پیاپی ظهور کرده است و سال‌ها با خشونت و بدزبانی به خواسته‌هاشان رسیده‌اند، و نیز ممکن است از ابتدا خانواده‌ای وجود نداشته که به آن‌ها ابتدایی‌ترین اصول روابط انسانی را بیاموزد. اصولی مثل احترام، ادب، حیا و شرافت که ربطی به آیین و مذهب خاصی ندارد و یک وظیفۀ خطیر انسانی برای زیستن در یک جامعه است.

باید به این مساله پرداخت و تربیت فرزند را یاد گرفت. مهربانی مطلق بدون تنبیه و تذکر، نه تنها نشانۀ لطف و پدری یا مادری کردن نیست، بلکه تکثیر تاریکی‌ست و یکی از پیامدهایش بی‌حرمت شدن پیران توسط جوانانی جاهل و همیشه‌طلبکار است.

به فرزندان‌مان پیش از آنکه «شبیه خود بودن و میزان اهمیت و اولویت "من" بر دیگری» را مشق کنیم، حد و مرز و حریم داشتن در روابط و گفتگو با افراد را نیز بیاموزیم. هرچند دین‌های الهی دستورالعمل کامل را یکجا به ما تحویل داده‌اند، اما اگر به دینداری علاقه نداریم، کافی‌ست راهی اخلاقی و چارچوبی شریف را برای زندگی در کنار انسان‌ها برگزینیم!

  • المیرا شاهان
۱۵
دی

آری! بعضی از خون‌ها رنگین‌ترند؛ آن‌قدر که قلب ملّتی با ریختن‌شان می‌ریزد...

  • المیرا شاهان
۰۸
دی

نمی‌دانم رازش را! اما آن روزها که به زندگی و مرتب کردن و رُفت و روب می‌گذرد، پرم از حرف زدن. درست لابه‌لای گوش دادن به کتاب‌های صوتی برای بهره‌مندی به جای هدردهیِ وقت، هنگام جمع و جور کردن وسایل، می‌خواهم با کسی، از کسی، برای کسی حرف بزنم. مثل زن‌های قدیمی که چارقد می‌کشیدند سرشان و می‌نشستند روی سکوی ورودیِ خانه‌هاشان و همان‌طور که سبزی پاک می‌کردند، از در و دیوار و گفتنی‌ها و ناگفتنی‌ها اراجیف می‌بافتند؛ بله، دقیقا همین اندازه سنتی و نامتجدد! انگار لبریز می‌شوم از اشیا، از احساسی که وقت تکاندن یا دست کشیدن بر پوست ظریفشان به من دست می‌دهد، حتی از خشمی که در چلاندن دستگیره‌ها و دستمال‌ها نهفته است و حتی‌تر از صدای جاروبرقی و آن موسیقی حساس و شکنندۀ روزنامه در لمس شیشه‌ها و آینه‌ها! حالاتی اعجاب‌آور و شاید نوعی زایش و ابلاغ است؛ نمی‌دانم زایش و ابلاغِ چه کسی یا چه چیزی! اما کلمات در ذهن و روح و قلب و جانم به رقص می‌آیند تا نرم و آرام و پراکنده در سرسرای گوشی بپیچند...

حیرت‌انگیز است زن بودن...

  • المیرا شاهان
۰۲
دی

از حال و احوال این روزها اگر پرسی، نه ابری و بارانی، نه بادی و طوفانی، که آلوده است کأنهو هوای دودی و آلودۀ تهران. آدم‌های این روزها؟ همه به جز معدودی، شیفتۀ خودند و خصم آدمیزاد. کاری که دوست دارم؟ خلوتِ با خویشتن و صلۀ ارحام. کاری که دوست ندارم؟ ملاقات با آن‌ها که پیش از این از ایشان زخم خورده‌ام و زبانم یارای پاسخ دادن به بی‌حرمتی‌هاشان را نداشته؛ هرچند سکوتم را از روی «توسری‌خوری» دانسته‌اند، نه حرمت نگه داشتن و ادای احترام. چه چیز آرامم می‌کند؟ بازگشتن به معنویات سابق و گرفتن چلۀ دعای کمیل و قرائتِ هرازگاه قرآن و زیارت ائمۀ اطهار و عبادت و ستایش خداوندِ دنیا و مافیها. چه چیز ناآرامم می‌کند؟ نشستن پای بحث‌های این و آن دربارۀ دنیا و غیبت این و آن را کردن و هزل و ناسزاگویی دختران و چشم‌چرانی پسران. چه چیز شادابم می‌کند؟ هر صبح کنار تو بیدار شدن و خواستن و شنیدن و داشتنت. چه چیز غمگینم می‌کند؟ نداشتنت...

  • المیرا شاهان