اگر آدمهای سرزمینِ من، یک بند و تنها یک بند از قوانین زندگیشان را حذف میکردند و قانون تازهای به جای آن مینوشتند، حال و روزشان بهتر از امروز بود. آن یک قاعده، قاعدۀ «مردم چه میگویند؟» است. قاعدهای که سرسختانه و توجیه شده، جلوی خیلی از انتخابها و پیشرفتها و نجاتشان را گرفته و مصیبت عظما آنجاست که خیلِ کثیری از این جماعت، تا لحظۀ مرگ هم نمیفهمند که این قاعده چه روزگاری از ایشان سیاه کرده!
هرچند اکثر قریب به اتفاق ما جزو همین مردمی هستیم که بیوقفه دربارۀ همدیگر حرف میزنیم، اما از یک جایی باید انقلاب کرد! انقلابی درونی که به هرکس جرأت و جسارت این را میدهد که «خودش» باشد. «همانی» که بهواقع هست و نه البته موجودی آزاردهنده و آسیبرساننده به غیر. این جسارت، آدم را جستجوگر و دقیق میکند. هرکس به جای تقلید کورکورانه و جذب شدن به مطلوبی که جامعه به خوردش میدهد، راه خودش را پیدا میکند. غذای مورد علاقۀ خودش را میخورد، لباس مورد علاقۀ خودش را میپوشد، پارکِ مورد علاقۀ خودش را انتخاب میکند. به راه خودش میرود و به جای شبیه شدن به دیگران در پوشش و آرایش و نگرش، نگاه خودش را مییابد که آرامش روحیاش را در پی خواهد داشت.
هرمان هسه در داستانِ سیذارتا، وقتی با دوست خوب و همراهش گوویندا به ملاقات بودا میرود، بعد از مدتی میفهمد که آن همه مراقبه و گرسنگی کشیدن، او را به آرامش و حقیقتی که دنبالش بوده نرسانده. پس بودا و رفیقش را ترک میکند. سیذارتا معتقد است که بودا راه خودش را یافته و او هم باید راه خودش را پیدا کند. اگرچه این اشاره به رمانِ محبوب هسه را نیاوردم تا نتیجه بگیریم به تعداد آدمهای روی زمین راه برای رسیدن به حقیقت و خدا وجود دارد و این حرفها، نه ... بحث دربارۀ این موضوع در این یادداشت نمیگنجد و بسیار گستردهست. حرف و البته پرسش من این است که راه «ما» چیست؟ مقصود «ما» چیست؟ دنیای آرامی که به دنبالش هستیم چقدر از ما فاصله دارد؟ مردم و حرفهای همیشگیشان تا کجا حیاتبخش و راهگشایند؟
قطع به یقین تا وقتی که آن یک قاعده ما را بر مدار خود میچرخاند، راه به جایی نخواهیم برد. جز اینکه در لحظۀ مرگ، با کولهباری از یک زندگیِ «بیهویت» دنیا را وداع گفتهایم. همیشه اول سال به خودمان قول زیاد میدهیم که چنین میکنم و چنان. چیزی از آغاز سال تازه نگذشته. بیایید امسال «خودمان» باشیم. شبیه خودمان زندگی کنیم. شبیه خودمان فکر کنیم. شبیه خودمان بنویسیم. شبیه خودمان راه برویم و لباس بپوشیم و تفریح کنیم تا در این دنیای به هم ریخته و یکنواخت، «هویت» واقعی و گمشدۀ خود را به دست آوریم و خودمان را بشناسیم که به قول بیدل: «گر به منزل نرسیدهست کسی، نیست عجب/ کان سوی خویش ندارند ره و تاختهاند ... .»
مرتبط با: در جستجوی حقیقت.