سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شانزده آبان» ثبت شده است

۱۵
آبان

این ساعت‌ها، آخرین ساعات بیست و هفت سالگی‌ست و کمی بعد که چهار صفر پیاپی روی صفحۀ گوشی جا خوش می‌کنند، به نخستین روز بیست و هشت سالگی سلام خواهم کرد. خواب یا بیدار؟ چه فرقی می‌کند! چند سال از این بیست و هشت سال را خواب نبوده‌ام؟ گاهی که به گذشته برمی‌گردم، باورم نمی‌شود که بعضی زمان‌ها و مکان‌ها را زندگی کرده‌ام؛ به‌خصوص روزهایی که از برخی محل‌ها عبور می‌کنم، از تصور آنکه روزی در پانزده سالگی، هیجده سالگی، بیست و یک سالگی، بیست و چهار سالگی یا بیست و پنج سالگی با چه شور و حال و امید و انگیزه‌ای آن خیابان و کافه و سینما و کوچه را زیسته‌ام، جا می‌خورم. چقدر بعید و دور از من‌اند برخی اتفاقات! آن قدر بعید که گاهی شبیه به یک رویای خوش یا کابوسی هستند در نیمه‌شب! اما بر لوح جان و روح من ثبت شده‌اند و لابد تا نخستین بیهوشی در یاد و خاطرۀ من زنده خواهند ماند و صورت به صورت من نفس می‌کشند.

آه بیست و هشت سالگی عزیز! باورم نمی‌شود که این چنین سرزده از راه رسیده‌ای و بیشتر از همیشه مخلوط آدم‌بزرگ‌ها شدن را به رخم کشیده‌ای. باورم نمی‌شود که نوجوانی‌ام - با تمام معصومیت و سادگی و شعفی که داشتم سال‌هاست در گورستانی از خاطرات فراموش شده یا نشده مدفون است و من سال‌هاست عجولانه از اضطراب کنکور، دانشگاه، شغل آبرومند و عرصه‌های مختلف فرهنگی و هنری عبور کرده‌ام و حالا زنی هستم که لابد روزی به دنیای مادری سفر می‌کند و ناباورانه شمع‌های سی، چهل، پنجاه یا شصت سالگیِ دور و خیلی دورش را خاموش خواهد کرد.

آه... بیست و هشت سالگیِ عزیز! سرزده آمدی اما خوش آمدی...

  • المیرا شاهان