سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نسل سوم» ثبت شده است

۰۱
ارديبهشت

ما می توانیم خیلی زود به «چیزها» عادت کنیم؛ به چیزهایی که می بینیم یا می شنویم، به آدم هایی که هرروز با آن ها سر و کار داریم، به خیابان هایی که مسیر هرروزه مان شده اند و به آواها، نجواها و صدای پرندگان، ماشین ها و آدم ها. آهسته آهسته دیدن خیلی اتفاقات، رفتارها و حرکات در اطرافمان عادی می شود. چیزهایی که شاید اولین بار به صورت ویژه ای توجه ما را به خود جلب کرده بودند و ما را در لحظاتی مبهوت و مغموم و مشعوف خود ساختند، یک روز دیگر برای ما تازگی و طراوت روز اول را ندارند و انگار از روز نخست چیزهایی پژمرده، بی صدا و مرده بوده اند.

***

عادت به اشیا، ابزار و آدم ها، بدون توجه به آن چه در دل خود دارند و هویت آن ها را بازگو می کند، و بدون کشف لایه های درونی و نگرشی تازه به بخش های دیگری از وجود آن ها، حکایتی نیست که بتوان آن را از قامت زندگی آدم ها پاک کرد و به راستی حقیقتی ناگوار است که می تواند به ناگاه همه ی آدم را به غریبانه ترین شکل، تسخیر ناکامی ها و تلخی ها کند.

سال ها پیش، وقتی دست در دست پدر و مادرهایمان سوار اتوبوس یا تاکسی می شدیم یا در مکان های عمومی در میان خیل افراد مراجع فرود می آمدیم، فکر می کردیم بزرگ که شدیم می شویم شبیه همین آدم بزرگ هایی که هرچند غریبه اند، اما وقتی به هم می رسند باب گفتگو را باز می کنند یا از دور به یکدیگر لبخندهای دوستانه می زنند؛ کسی خودش را برای دیگری نمی گیرد و با کلیدِ توی دست هایش بازی نمی کند که مثلاً دوست یا آشنای نزدیکش را ندیده است! تا آن که گوشی های همراه رفته رفته در زندگی آدم ها فضای گسترده تری را اشغال کرد و آهسته آهسته از دست پدرها به دست فرزندان و دیگر اعضای خانواده رسید و امروز وقتی از زاویه ی بالاتری به آدم ها نگاه می کنیم، آن ها به نقطه های کوچکی می مانند که در کنار نقطه های دیگر توان ساختن نیم خط های کوچک و نگاه و توجه به یکدیگر را ندارند. در احمقانه ترین شکل، لحظه ی دست فروشی کودکان سر چهارراه ها، غرق شدن یک آدم در دریا یا خودکشی یک مسافر در ایستگاه مترو، سرشان را بالا می گیرند و فیلمبرداران و عکاسان قَدَری می شوند که برای به اشتراک گذاری هر آنچه دیده اند، سر و دست می شکنند.

ما آدم های گوشی به دست

چند وقت پیش، توی اتوبوسی که از یکی از شلوغ ترین محله های شهر می گذشت، مسافرانی نشسته و ایستاده بودند که توی دست هایشان یک گوشی هوشمند یا تبلت داشتند و به غیر از آن ها که سرشان به انگری بردز، 2048 و شهر شکلات ها گرم بود، بقیه در دنیای عظیم دیگری سیر می کردند که با وجود مجازی بودن، حقیقت زندگی بسیاری از ما به آن گره خورده است. خانم مسافر کنار دستی سرش را به گوش هایم نزدیک کرد و بعد از چند جمله بد و بیراه گفتن به این آدم ها و خانواده هایی که برای فرزندانشان تبلت هایی به قواره ی خود کودکان تهیه می کنند، ده دقیقه ی تمام لعن و نفرین به جان همسرش کرد که جنبه ی استفاده از گوشی هوشمند را ندارد و به طور ناجوانمردانه ای بعد از پانزده سال زندگی مشترک، به معاشرت با آدم های ندیده و نشناخته ای می پردازد که توی شبکه های اجتماعی مثل تانگو و لاین با آن ها آشنا شده است. آن چه پشت آدم را می لرزاند، خیانتی است که برملا شده، در شرایطی که همسر آن خانمِ مسافر، ابایی از آشکار شدن روابطی که به قهقرا می رود ندارد!

  • المیرا شاهان