از این قماش کم ندیدهایم که میخواهند یک زن تسلیم و حرفگوشکن و چشم سرورم تحویل بگیرند؛ اصلا غالب کسانی که سراغ دختران دانشگاه نرفتۀ هفده-هیجده ساله میروند، همین افرادند. میخواهند به قول خودشان تربیتش را برعهده بگیرند. خیلیهاشان نگاه به سن و سال خودشان هم نمیاندازند و گاهی ده-دوازده سال با دخترها اختلاف سنی دارند و فکر میکنند زندگی فقط یک بازی ساده است و کنیز گرفتهاند؛ دختر بیدستوپایی که از همان ابتدای ازدواج آنقدر در دنیای کودکانهاش غرق است که حتی روابط صحیح و در چارچوب منطق با آدمهای تازهای که وارد زندگیاش میشوند بلد نیست. موضوع بحثشان «چگونه پیش فامیل شوهر خود عزیز شویم؟» یا «چگونه آقایی را...» است. من بعد از ازدواج و آشنایی با دوستان همسرم، بیشتر با این دخترها آشنا شدم. دختران بیاندیشه و خالهزنکی که فکر میکنند قطب عالماند، دختران سرگردان در رویا و وهم و خیال و بهمعنای واقعی نابالغ!