ما بعضی از آدمها را دوست نداریم؛ مهم نیست به ما بدی کرده باشند یا نه! دوستشان نداریم چون کماند، چون خلوت و تنهایی را به جمعهای دوستانه، و سکوت را به گفتگوهای طولانی ترجیح دادهاند. چون مشکلاتشان را تنهایی حل و فصل میکنند و با این حال بیغم و غیراجتماعی لقب میگیرند، چون پایه نیستند، سرشان در کار خودشان است، چیزی نمیگویند و چیزی نمیپرسند. شاید نه برای اینکه چیزی از دیگران برایشان مهم نباشد؛ که آدمها را آزاد گذاشتهاند و در چنگ پرسشها قرارشان ندادهاند. ما رفتهرفته از ایشان دور میشویم، گاهی قضاوتشان میکنیم، گاهی گمان بد به ایشان میبریم و آزارشان میدهیم؛ در حالی که آنها را به مسلخ گناهی ناکرده کشیدهایم.