شروع چالش از رادیوبلاگیها...
در روزگاری که اکثر قریب به اتفاق آدمها از خبرهای تلخ و اتفاقات ناخوشایند لبریز هستند و فرصت شادی کردن و خندیدن خیلی کوتاه است، نوشتن از دلخوشیها کار سادهای نیست. انگار باید در هیاهوی دویدنها، جایی پیدا کرد برای نشستن و تماشا. کاری که از هراس جا ماندن، معمولاً انجامش نمیدهیم. انگار قرار است در پایان این مسیر چه اتفاق متفاوتی بیفتد بهجز تمام شدن! «مقصدی به نام خوشبختی وجود ندارد»؛ میبایست از مسیر لذت برد به جای عبور و دویدن بیوقفه. این مقدمه را گفتم برای نوشتن از «دلخوشیهای صد کلمهای» به دعوت آقای دکتر قاسم صفایینژاد.
«فکر میکنم بزرگترین دلخوشی من «همیشه امیدوار بودن» است. چرا که در سختترین لحظات زندگیام همواره به نوری امید داشتهام، به دستی که من را از منجلاب اندوه و رنج میرهاند، نگاهی که هرگز از من برداشته نمیشود، رشتهای که در جریانهای طاقتسوز زندگی هم بریده نمیشود. با این دلخوشی است که هر شب سر به دامان خواب میگذارم و صبح سر از آرامش رؤیاها برمیدارم. شاید این امیدِ همیشگی را مدیون آدمهایی هستم که در نشیب ناامیدیها، شوق زندگی کردن و ادامه دادن را در من بیدار نگه داشتهاند و نگذاشتهاند با رنجهای ناگزیرِ هرازگاه خو بگیرم.»
دعوت میکنم از: یاسمن رضائیان، هانیه معینیان و هانیه شالباف.