سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی


حضرت فاطمه زهرا


💠 

گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد

یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد

شب شهادت زهرا علی به خود می‌گفت:

گل محمدی من چه زود پرپر شد!

خزان چه کرد که در چشم اشکبار علی

تمام گلشن غیب و شهود، پرپر شد

به باغ حسن کدام آفتاب ناب، افسرد

که در مدار افق هر چه بود، پرپر شد؟

برای تسلیت اهل باغ آمده بود

شقایقی که به صحرا کبود، پرپر شد

نشان ز پاکی روح لطیف فاطمه داشت

بنفشه ای که سحر در سجود، پرپر شد

ز فیض صحبت او رنگ و بوی عزت داشت

گلی که تشنه میان دو رود پرپر شد

زکریا اخلاقی

 

💠 

چنانکه دست گدایی شبانه می لرزد

دلم برای تو ای بی نشانه می لرزد

هنوز کوچه به کوچه، حکایت از مردیست

که دستِ بسته ی او عاشقانه می لرزد

چه رفته است به دیوار و در که تا امروز

به نام تو در و دیوار خانه می لرزد

چه دیده در! که پیاپی به سینه می کوبد؟

چه کرده شعله که با هر زبانه می لرزد؟

هنوز از آنچه گذشته است بر در و دیوار

به خانه  چند دلِ کودکانه می لرزد

دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست

که در جواب، زمین و زمانه می لرزد

ز من شکیب مجو ، کوه صبر اگر باشم

همین که نام تو آرند شانه می لرزد

میلاد عرفان پور

 

💠 

ابریست کوچه کوچه، دل من ـ خدا کند

نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند

حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است

چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند

مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید

شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند

با واژه های از رمق افتاده آمدم

می خواست این غزل به شما اقتدا کند

حالا اجازه هست شما را از این به بعد

این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟

مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات...

تا اینکه لای لای تو با او چها کند

یادش بخیر مادرم از کودکی مرا

می برد تکیه تکیه که نذر شما کند

یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها

می برد با حسین شما آشنا کند

در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم

تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند

مادر! دوباره زخم شما را سروده ام

باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:

یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه مانده بود

دست تو را چگونه ز مولا جدا کند

باور نمی کنم که رمق داشت دست تو

مجبور شد که دست علی را رها کند...

تو روی خاک بودی و درگیر خار بود

چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند

نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده ات

این خاک معصیت زده را کربلا کند

باید شبانه داغ علی را به خاک برد

نگذار روز، راز تو را برملا کند...

گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟

افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند

حسن بیاتانی

 

💠 

قرار بود که عمری قرار هم باشیم

که بی‌قرار هم و غمگسار هم باشیم

اگر زمین و زمان هم به هم بریزد باز

من و تو تا به ابد در مدار هم باشیم

اگر تمام جهان دشمنی کند با ما

من و تو یار هم و جان‌نثار هم باشیم

کنون بیا که بگرییم بر غریبی هم

غریبه نیست، بیا سوگوار هم باشیم

در این دیار اگر خشکسالی آمده است

خوشا من و تو که ابر بهار هم باشیم

نگفتیم ز چه خون گریه می‌کند دیوار؟

مگر قرار نشد رازدار هم باشیم؟

نگفتیم ز چه رو رو گرفته‌ای از من؟

مگر چه شد که چنین شرمسار هم باشیم؟

به دست خسته‌ ی تو دست بسته ‌ام نرسید

نشد که مثل همیشه کنار هم باشیم

شکسته است دلم مثل پهلویت آری

شکسته ‌ایم که آیینه‌دار هم باشیم

محمّد مهدی سیّار

 

💠 

پرواز آسمانی او را مَلک نداشت

ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت

سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست

آن نور ناب ، واهمه ای از محک نداشت

مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب

حتی دو دست باز برای کمک نداشت

این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان!

ای خلق خیره! دست محمد نمک نداشت؟

می‌پرسد از شما که چه کردید؟ مردمان

گلدان یاس باغچه ی من ترَک نداشت

خورشید و ماه را به زمینی فروختند

ای کاش خاک تیره ی یثرب فدک نداشت

امید مهدی نژاد

 

💠 

مصحفی اعجاز دارد که کلامش فاطمه است

آن نمازی قرب دارد که قیامش فاطمه است

آنکه من هستم فقیر ابن فقیر خانه اش

آنکه من هستم غلام ابن غلامش فاطمه است

دستبوس فاطمه بودن کمال مصطفاست

در مقامات نبی این بس مقامش فاطمه است

حکم زهرا بر تمام انبیا هم واجب است

شرع ما پیغمبری دارد که نامش فاطمه است

حج زهرا ظاهرا بیت الحرامش مرتضاست

حج مولا باطنا بیت احرامش فاطمه است

فاطمه امر خداوند است و مامورش علیست

پس امام اوّل عالم امامش فاطمه است

مصطفی یا مرتضی یا فاطمه یا هرسه تا؟

مانده ام از این سه تا اصلا کدامش فاطمه است؟

عقلها راهی ندارند و زبانها الکنند

در مقام اهل بیتی که تمامش فاطمه است

علی اکبر لطیفیان

 

💠 

خسته ام، منتظرم، لحظه شماری سخت است

روز و شب از غم تو گریه و زاری سخت است

می روم گاه به صحرا که فقط گریه کنم

گریه وقتی به سرت سایه نداری سخت است

می روم تا در و همسایه نگویند به تو

گوش دادن به غم فاطمه کاری سخت است

طاقت آوردن این زخم زبان ها دیگر

بیش از آن سیلی و آن ضربه ی کاری سخت است

فرض کن پیش تو لیلای تو را آزردند

بعد از آن سر به بیابان نگذاری سخت است

بال و پر زخم ، قفس تنگ ، در این وضعیت

زندگی از نظر هر دو قناری سخت است

منتظر باش علی جان پدرم می آید

تک و تنها دل شب خاکسپاری سخت است

کاظم بهمنی

 

💠 

روزگاری دلم پر از غم بود

هرچه می‌خواستم فراهم بود

داشتم باغ حیرتی سرشار

چشمم آیینه‌دار شبنم بود

هر خیالی به غیر خاطر دوست

در دلم می‌نشست، مُبهم بود

دل به سستی به دست غم دادم

رشته مهرِ دوست محکم بود

حیف شد در ترازوی کرَمش

بار سنگین جُرم من کم بود

این‌که ما را به توبه عادت داد

اولین اشتباهِ آدم بود

 

دادم آیینه را به دستِ دلم

خود شدم باعث شکستِ دلم

 

شعله‌وارم، زبانه ای دارم

داغ‌دارم، نشانه ای دارم

جان زهرا، به عشق توست اگر

ناله‌ها را بهانه ای دارم

هم‌نوا با ترنمِ  دلِ خون

نینوایی ترانه ای دارم

بی تو گم در مسیر طوفان‌ها

با تو اما کرانه ای دارم

می‌توانی بپرسی از مهتاب

ناله‌های شبانه ای دارم

تا سحر با ستاره‌های صبور

قصه از تازیانه ای دارم

 

قصه از تازیانه ای که هنوز

بر تن عشق می‌خورد شب و روز

 

خواست آتش مرا که آب شوم

در تب و تاب غم کباب شوم

اگر آتش زبانه غمِ توست

دوست دارم در آتش آب شوم

عاشقم، از بلا نپرهیزم

تا ابد هم اگر عذاب شوم

ذره‌ام در پناه سایه تو

می‌توانم که آفتاب شوم

آمدم تا حریم خانه تو

شاید از محرمان حساب شوم

اولین فصل عشق را خواندم

عنقریب است لاکتاب شوم

 

روسیاهم، عنایتی، زهرا

بی‌پناهم، بگیر دستم را

 

به حسینی که زاده زهراست

دو جهان در اراده زهراست

عشق با‌ آن شکوهِ بی‌مانند

عضوی از خانواده زهراست

خیمه نُه فلک از آن بر پاست

که به پا ایستاده زهراست

این سبک‌سیرِ شعله‌ور ، خورشید

تا ابد مست باده زهراست

چرخ گردون به دوستی سوگند

که دل از دست داده زهرا‌ست

آن‌چه شرحش همیشه دشوار است

زندگانی ساده زهراست

 

وصف او چون کنم که زهرا کیست؟

شعر من لایق ثنایش نیست

ناصر فیض

 

💠 

یک گل نصیبم از دو لب غنچه فام کن

یا پاسخ سلام بگو یا سلام کن

ای آفتاب خانه حیدر مکن غروب

این سایه را تو بر سرمن مستدام کن

پیوسته نبض من به دو پلک توبسته است

بر من تمام من نگهی را تمام کن

تا آیدم صدای خدای علی به گوش

یک بار با صدای گرفته صدام کن

از سرو قدشکسته نخواهدکسی خرام

ای قامتت قیامت من کم قیام کن

در های خلد بر رخ من باز می کنی

از مهر همره دو لبت یک کلام کن

این کعبه بازویش حجرالاسودعلیست

زینب بیا و با حجرم استلام کن

علی انسانی

 

💠 

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد

 

سیب ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد و غبار

قبلا این صحنه را...نمی دانم

در من انگار می شود تکرار

 

آه سردی کشید، حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

 

گفت: آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر، گریه نکن

مرد گریه نمی کند پسرم

 

چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما

ناله هایش فقط تماشا شد

 

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن! این صدای روضه ی کیست؟

طرف کوچه رفتم و دیدم

در و دیوار خانه ای مشکی است

 

با خودم فکر می کنم حالا

کوچه ی ما چقدر تاریک است

گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است...

سید حمیدرضا برقعی


💠 

امروز که جز عشق تو پندار ندارم

جز جان به قدوم تو سزاوار ندارم

اى دلبر من غیر تو دلدار ندارم

با غیر تو اى شیر خدا کار ندارم

من فاطمه ‏ام واهمه از نار ندارم

 

امروز به سر چون که تو دستار ندارى

با حکم نبى فرصت گفتار ندارى

لیکن تو مپندار که یک یار ندارى

یا اینکه غریب استى و دلدار نداری

من فاطمه ‏ام مانع گفتار ندارم

 

فریاد که بردند ز من بوالحسنم را

گم کرده‏ام امروز خدایا وطنم را

پامال نمودند الهى چمنم را

وا می کنم امروز به نفرین دهنم را

در راه تو از نعره زدن عار ندارم

 

خون در دلم از داغ تو اندوخته بهتر

در محفل من شمع تو افروخته بهتر

آن سینه که شد محرم تو دوخته بهتر

مویى که به کارم نخورد سوخته بهتر

من حوصله ی این همه آزار ندارم

 

چون پاى تو آید به میان مادّه ی شیرم

گردست دهد در وسط کوچه بمیرم

عالم همه فهمید به عشق تو اسیرم

با نام تو در نار بگویم که مجیرم

من خود شررم واهمه از نار ندارم

 

جان مى‏دهم امروز که دلدار بماند

بر صفحه جان نقش تو اى یار بماند

زهراى تو بین در و دیوار بماند

قدرى ز لباسم نوک مسمار بماند

من وحشتى از لطمه ی مسمار ندارم

 

تبدار شده در تب و تاب تو تن من

بیمار شده از غم عشقت بدن من

بشنو تو در این لحظه على جان سخن من

اینگونه مبین سرخ شده پیرهن من

و اللَّه که من جامه ی گل‏دار ندارم

 

اکنون که عدو دست یداللهى توبست

اینگونه مپندار که زهراى تو بنشست

بر معجر خود گر بنهد فاطمه‏ات دست

از جاى درآرد به خدا هر چه ستون است

صد حیف که من رخصت پیکار ندارم

 

رفتند بنى هاشم و درد است به سینه

تکذیب شده فاطمه از فرقه ی کینه

حیدر شده محزون چو من زار و حزینه

امّید مدد در همه ی شهر مدینه

جز حمزه و جز جعفر طیار ندارم

محمد سهرابی

 

💠  

گذشته نیمه اى از شب، دریغا

رسیده جانِ شب بر لب، دریغا

چراغ خانه مولاست، خاموش

که شمع انجمن آراست خاموش

فغان تا عالم لاهوت مى رفت

به روى شانه ها، تابوت مى رفت

على زین غم چنان مات ست و مبهوت

که دستش را گرفته دست تابوت!

شگفتا! از على، با آن دلیرى

کند تابوت زهرا، دستگیرى!

به مژگان ترش یاقوت مى سُفت

سرشک از دیده مى بارید و مى گفت

که: اى گل نیستى تا بوت بویم

مگر بوى تو از تابوت بویم

جدا از تو دل، آرامى ندارد

على بى تو دلارامى ندارد

چنان در ماتمش از خویش مى رفت

که خون از چشم غیر و خویش مى رفت

که دیده در دل شب، بلبلى را

که زیرِ گل نهان سازد گلى را

ز بیتابى، گریبان چاک مى کرد

جهانى را به زیر خاک مى کرد

على با دست خود، خشت لحد چید

بساط ماتم خود تا ابد چید

دل خود را به غم دمساز مى کرد

کفن از روى زهرا باز مى کرد

تو گویى ز آن رخ گردیده نیلى

به رخسار على مى خورد سیلى!

از آن دامان خود پر لاله مى کرد

که چون نى، بندبندش ناله مى کرد

على، در خاک زهرا را نهان کرد

نهان در قطره، بحر بى کران کرد

گُل خود را به زیر گِل نهان دید

بهار زندگانى را، خزان دید

شد از سوز درون، شمع مزارش

على با آب و آتش بود کارش!

چنان از سوز دل، بیتاب مى شد

که شمع هستىِ او، آب مى شد

غم پروانه اش، بیتاب مى کرد

على را قطره قطره آب مى کرد

چو بر خاک مزارش دیده مى دوخت

سراپا در میان شعله مى سوخت

مگر او گیرد از دست خدا، دست

که دشمن بعد او، دست على بست

محمدعلی مجاهدی

 

 💠 

باریده از چشم هایم باران اشکی که نم نم

شد آبشاری پریشان ، رودی که پاشیده از هم

زهرای من بی تو دنیا ، غربت سرای بزرگی ست

آبی ندارد به جز داغ ، نانی ندارد به جز غم

بر سفره ی ساده ی ما ، جز آب و نان و نمک نیست

ای روزی کل هستی ، بر خوان لطفت فراهم!

ای قدر تو بی کرانه، ای جایگاه تو والا

در چشمه سار احادیث، در نصّ آیات محکم

مدیون لطف تو حوّا، مرثیه خوان تو هاجر

محو دعای تو زینب، چشم انتظار تو مریم

طعم نگاه تو والتّین، الحمد و طاها و یاسین

آب وضوی تو تسنیم، اشک زلال تو زمزم

تسبیح و ذکر مدامت، گلواژه های کلامت

تصویر نوری مداوم، معنای فیضی دمادم

ذکر لبم «ان یکاد» است، چشم بد اینجا زیاد است

دلواپسم که مبادا یک تار مو از سرت کم

آه ای پرستوی زخمی ! بر اهل این خانه رحمی

این خانه می ریزد از پِی ، این جمع می پاشد از هم

تصویر آن روز کوچه ، بگذار در پرده باشد

طاقت ندارم بگویم از روضه های مجسّم

روزی که در یاری از دین ، دنبال من می دویدی

با حال و روزی پریشان ، با گام های مصمّم

باید که پنهان بماند ، از چشم دنیا مزارت

باید که مخفی بماند ، قدر تو قدر مسلّم

شکر خدا دردمندیم ، شکر خدا داغداریم

در غربت فاطمیه در روزهای محرّم

یا فاطمه اشفعی لی، یا فاطمه اشفعی لی

یا فاطمه اشفعی لی، یا فاطمه در دو عالم

احمد علوی


💠 

آن شب که دفن کرد علی بی‏صدا تو را

خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را

در گوش چاه، گوهر نجوا نمی‏شکست

ای آشیان درد، علی داشت تا تو را

ای مادر پدر، غمش از دست برده بود

همراه خود نداشت اگر مصطفی، تو را

زین درد سوختیم که ‏ای زهرۀ منیر

کتمان کند به خلوت شب، مرتضی تو را

ناموس دردهای علی بودی و چو اشک

پنهان نمود غیرت شیر خدا تو را

دفن شبانه تو که با خواهش تو بود

فریاد روشنی ست ز چندین جفا تو را

تا کفر غاصبان خلافت علم شود

راهی نبود بهتر از این، مرحبا تو را

یک عمر در گلوی تو بغض، استخوان شکست

در سایه داشت گر چه علی چون هما تو را

دزدید ناله‏های تو را اشک سُرخ روی

از بس که سرمه ریخت به شیون، حیا تو را

ای مهربان، کنیزک غم تا تو را شناخت

دامن رها نکرد به رسم وفا تو را

خم کرد ای یگانه سپیدار باغ وحی

این هیجده بهار پر از ماجرا تو را

تحریف دین، فراق پدر، غربت علی

انداخت این سه درد مجسّم ز پا تو را

نامت نهاد فاطمه کان فاطر غیور

می‏خواست از تمامی عالم جدا تو را

در شطّ اشک، روح تو هر چند غوطه خورد

رفع عطش نکرد فرات دعا تو را

دادند در بهای فدک، آخر ای دریغ

گلخانه‏ای به گسترۀ کربلا تو را

گلخانۀ مزار تو را عاشقی نیافت

ای جان عاشقان حسینی فدا تو را

پهلو شکسته‏ای و علی با فرشتگان

با گریه می‏برند به دارالشفا تو را

دارالشفای درد جهان، خانۀ علی‏ست

زین خانه می‏برند ندانم کجا تو را

غافل مشو «فرید»! از این مژدۀ زلال

کاین حال، هدیه‏ای‏ست ز خیرالنساء تو را

قادر طهماسبی (فرید)

 

💠 

گلی که جنتی از یاس و شاپرک دارد

چه احتیاج به آبادی فدک دارد؟

فدک نشانۀ حقی است گرم و بغض آلود

ز بغض چاه بپرسد هرآنکه شک دارد

چگونه میشود از عشق خاندانی گفت

که نخل عصمتشان ریشه در فلک دارد

اگرچه سوخته درهای خانۀ دلشان

اگرچه گوشۀ دیوارشان ترک دارد

همیشه دست دعاشان برای غیر بلند

همیشه سفرۀ احسانشان نمک دارد

بگو چگونه سُراید بشر ز بانویی

که با خدای خودش راز مشترک دارد؟

به باغبانی چشمت همیشه محتاجم

که بی عنایتتان سیب شعر، لک دارد

عباس احمدی

 

💠 

گفت نزدیکم و گفتند مگر نزدیک است

گفت و گفتند به پا خیزد اگر نزدیک است

برحذر باش دلا وسوسه گر نزدیک است

«صبر کن صبر که هنگام سفر نزدیک است

منتظر باش که دیدار پدر نزدیک است»

 

سنگ از آینه ها کینۀ دیرین دارد

کینه از آینه از روز نخستین دارد

که چرا آینه چشمان جهان بین دارد

«کینه و هیزم و آتش خبر از این دارد

کوچه لبریز هیاهوست؛ خطر نزدیک است»

 

ای فلک ای فلکِ بی خردِ ناگیرا

سپر انداز درین خانه و بی شمشیر آ

نشنیدی که خدا طهّرَهُم تطهیرا

«آه، آتش نکند شعله بگیری زیرا

مادرم فاطمه بسیار به در نزدیک است»

 

در نظر بازی ما بی خبران حیرانند

عشق داند که درین دایره سرگردانند

دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

«لب نکن باز به نفرین که همه می دانند

نالۀ سوخته جانان به اثر نزدیک است»

 

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست

چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست

زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست

«آخر قصۀ تلخ تو ولی شیرین است

وعده دادند به ما وقت سحر نزدیک است»

مهدی جهاندار

 

💠 

دلم از خون شده دریا و چشمم چشمۀ جویی

خدا را تا بگریم بیشتر ای اشک! نیرویی!

قدَم خم گشته در پای سرشک خود، بدان مانم

که سروی قامتش درهمشکسته بر لب جویی

چنان در شهر خود گشتم غریب و بی کس و تنها

که غیر از چشم گریانم ندارم یار دلجویی

الهی! انتقامم را از آن بیدادگر بستان

که نه دستی برایم مانده، نه پهلو، نه بازویی

فتادم زیر ضرب تازیانه، بارها از پا

ولی نگذاشتم کم گردد از مولا سر مویی

به خون دیده بنویسید بر دیوار این کوچه

که اینجا کشته‏ ی راه ولایت گشته، بانویی

گرفتم در میان کوچه، پاداش رسالت را

چه پاداش گرانقدری! چه بازوبند نیکویی!

مدینه! ثبت کن این را، که در امواج دشمنها

حمایت کرد از دست خدا بشکستهبازویی

قلم بر گیر و لب بربند و خامش باش ای«میثم»

که وصف این حکایت نیست حد هر سخنگویی

غلامرضا سازگار

 

💠 

توانِ واژه کجا و مدیح گفتن او؟

قلم، قناری گنگی است در سرودن او

سرودنش به اقالیم شعر ممکن نیست

کمیت معجزه لنگ است پیش توسن او

چه دختری که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید

کلید گلشن فردوس را به گردن او

چه مادری که به تفسیر درس عاشورا

حریمِ مدرسه‌ی کربلاست دامن او

دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد

پیام می‌چکد از چلچراغ شیون او

نسیم خسته! بیا و هوای او آور

که سوی ما بوزد آفتاب مدفن او

غلامرضا شکوهی


💠

شوق عراق و شور حجاز است در دلم

جامه‌دران و سوز و گداز است در دلم

پل می‌زنم به خویش مگو از کدام راه

راهی که رو به آینه باز است در دلم

قد قامت الصلاه من از جای دیگر است

قد قامت کدام نماز است در دلم

شب را چراغ گم شدن روز کرده‌ام

ذکرت چراغ راز و نیاز است در دلم

تشبیه نارساست، حقیقت کلام توست

ابهام و استعاره، مجاز است در دلم

مجموعۀ نیاز تویی ای نماز ناب!

دیگر چه حاجتی به نیاز است در دلم

یاس کبود پیش تو خار است فاطمه(س)

نامت گل همیشه بهار است فاطمه(س)

 

شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید

خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید

شمسی‌تر از نگاه تو منظومه‌ای نبود

صد کهکشان ز ابر نگاه تو آفرید

آه ای شهیده‌ای که شهادت سپاه توست!

جان را خدا شهید سپاه تو آفرید

هر جا که نور بود به گرد تو چرخ زد

ما را چو گرد بر سر راه تو آفرید

ای پشتوانۀ دو جهان، عشق را خدا

با جلوه و جلالت و جاه تو آفرید

تقوای محض، عصمت خالص، گل خدا!

آخر چگونه شعر کنم قصۀ تو را؟

 

تو آمدی و زن به جمال خدا رسید

انسان دردمند به درک دعا رسید

تو آمدی و مهر و وفا آفریده شد

تو آمدی و نوبت عشق و حیا رسید

هاجر هر آن‌چه هروله کرد از پی تو کرد

آخر به حاجت تو به سعی صفا رسید

احمد(ص) اگر به عرش فرا رفت با تو رفت

مولا اگر رسید به حق با شما رسید

داغ پدر، سکوت علی(ع)، غربت حسن(ع)

شعری شد و به حنجرۀ کربلا رسید

در تل زینبیه غروبت طلوع کرد

با داغ تو قیامت زینب(س) فرا رسید

با محتشم به ساحل عمان رسید اشک

داغ تو بود بار امانت به ما رسید

تسبیح توست رشتۀ تعقیب واجبات

قد قامت الصلاتی و حی علی الصلات

 

بی فاطمه(س) قیامت انسان نبود نیز

عهد الست و معنی پیمان نبود نیز

چونان تو زن ندید جهان تا که بود و هست

چونان تو مرد در همه دوران نبود نیز

مولا اگر نبود جهان جلوه ای نداشت

«راز رشید» سورۀ قرآن نبود نیز

گر زنده بود بعد تو پیغمبر خدا

قبر تو مثل مهر تو پنهان نبود نیز

زهرا(س) اگر نبود، زمین بی بهار بود

در آسمان شکوفۀ باران نبود نیز

ای برق ذوالفقار علی(ع) هیچ خطبه‌ای

مانند خطبه‌های تو بران نبود نیز

حیدر اگر نبود و محمد(ص) اگر نبود

وجد و وجود و جوشش وجدان نبود نیز

ایمان نبود و عشق نبود و شرف نبود

خورشید سر بریدۀ صحرای طف نبود

 

نام تو با علی(ع) و محمد(ص) قرینه است

هر جا که عطر نام تو باشد مدینه است

دستاس کیست چرخ جهان؟ این غریب کیست

این دست‌های کیست که لبریز پینه است؟

آیینه‌ای که عطر بهشت مدینه بود

نامش هنوز شعله ی سینای سینه است

ای وسعت بهشت، جهان بی تو دوزخ است

دنیا چقدر مزرعۀ کفر و کینه است

این گونه گنج در صدف هر خزانه نیست

گنجی‌ست در خزانه اگر این خزینه است

دریا علی(ع)ست گوهر یکدانه‌اش تویی

در موج حادثات - حسینت سفینه است

با هر حماسه داغ پدر را سرشته‌ای

هجده کتاب درد علی(ع) را نوشته‌ای

 

زیبایی مدینه به غیر از بتول نیست

بی مهر او نماز دو عالم قبول نیست

می‌پرسم از شما که رسولان غیرتید

زهرا(س) مگر خلاصۀ جان رسول نیست؟

گیرم ولایت علی(ع) از یاد برده‌اید

آیا غدیر و دست محمد(ص) قبول نیست؟

آخر اصول عشق مگر چیست جز ولا؟

آیا مگر حدیث ولا از اصول نیست؟

مهر علی(ع)ست روزی هر روز مهر و ماه

وقتی چراغ، فاطمه(س) باشد، افول نیست

جبریل را به مرقد مولای عاشقان

بی رخصتش هر آینه، اذن دخول نیست

الله اکبر از تو که الله اکبری

ای مادرپدر که پدر را تو مادری!

 

زهراترین شکوفۀ گلخانۀ رسول!

با نام تو مدینه مدینه‌ست یا بتول!

ای مردمی که زایر راز مدینه‌اید

آه ای مجاوران حرم! حج‌تان قبول

این‌جا کنار حجرۀ پیغمبر خدا

آیینه‌خانه‌ای‌ست پر از تابش اصول

آیینه‌ای که ماه در آن می‌کشد نفس

آیینه‌ای که مهر در آن می‌کند حلول

در بین ماه‌های خدا چون تو ماه نیست

ای بین فصل‌های خدا بهترین فصول!

این‌جا نمازخانۀ مولا و فاطمه(س)ست

این‌جاست خانۀ علی(ع) و خانۀ رسول

زهرا شدی که نام علی(ع) را علم کنی

پنهان شدی که هر دو جهان را حرم کنی

 

یک عمر بود با غم و غربت قرین علی(ع)

آن قصۀ حسین و حسن بود و این علی(ع)

وقتی ابوتراب شدی خاک پاک شد

تا زد به خاک بندگی او جبین علی(ع)

در خانقاه نوری و در کعبه چلچراغ

بر خاتم رسول رسولان نگین علی(ع)

آیینه‌ای برابر انسان و کائنات

آیین عشق و آینۀ راستین علی(ع)

شمشیر حق که چرخ‌زنان است و خطبه‌خوان

دست خداست بر شده از آستین علی(ع)

زهرا(س) نداشت بعد پدر جز علی(ع) کسی

احمد(ص) نداشت جز تو کسی همنشین، علی(ع)!

اندوه بی‌شمار مرا دیده‌ای، بیا

انسان روزگار مرا هم ببین، علی(ع)!

دنیا چقدر تشنۀ نام زلال توست

هر ماه ماه آینه هر سال سال توست

 

شب‌گریه‌های غربت مادر تمام شد

زینب(س) به گریه گفت که دیگر تمام شد

امشب اذان گریه بگوید بگو، بلال

سلمان به آه گفت ابوذر! تمام شد

طفلان تشنه هروله در اشک می‌کنند

ایام تشنه‌کامی مادر تمام شد

آن شب حسن(ع) شکست که آرام‌تر! حسین(ع)

چشم حسین(ع) گفت: برادر! تمام شد

تا صبح با تو اُستُن حنانه ضجه زد

محراب خون گریست که منبر تمام شد

زاینده است چشمۀ زهرایی رسول

باور مکن که سورۀ کوثر تمام شد

باور مکن که فاطمه(س) از دست رفته است

باور مکن حماسۀ حیدر تمام شد

زهرا(س) اگر نبود حدیث کسا نبود

زینب(س) نبود و واقعۀ کربلا نبود

 

شب آمده‌ست گریه‌کنان بر مزار تو

دریا شکست موج‌زنان در کنار تو

بعد از تو چله چله علی(ع) خطبه خواند و سوخت

چرخید ذوالفقار علی(ع) در مدارتو

زینب(س) کجاست؟ همسفر خطبه‌های خون

دنیا چه کرد بعد تو با یادگار تو

باران نیزه، نعش غریبانۀ حسن(ع)

آن روزگار زینب(س) و این روزگار تو

گل داد روی نیزه، سرتشنۀ حسین(ع)

تا شام و کوفه رفت دل داغدار تو

تو سوگوار زینب(س) و زینب(س) غریب شام

تو سوگوار زینب(س) و او سوگوار تو

بعد از تو سهم آینه درد و دریغ شد

دست نوازشی که کشیدند تیغ شد

 

ای ناخدای کشتی درد - ای خدای درد!

تنها تویی که آمده‌ای پابه‌پای درد

زین پیش درد و داغی اگر بود با تو بود

دردآشنای داغی و داغ‌آشنای درد

زان شب که غرق خطبۀ چشم تو شد علی(ع)

مانند رعد می‌شکند با صدای درد

شعر تو را چگونه بخوانم که نشکنم؟

آخر بگو که قصه کنم از کجای درد؟

ای قطعۀ بهشت، غزل‌گریۀ زمین

با چشم خود سرود تو را های‌های درد

مگذار مردگان شب عافیت شویم

ما را ببر به آینۀ کربلای درد

تو آبروی داغی و تو آبروی اشک

تو ابتدای دردی و تو انتهای درد

یوسف اگر برای پدر درد آفرید

زهرا(س) شکست و درد پدر را به جان خرید

 

ای سرپناه عارف و عامی نگاه تو!

آتش گرفت خیمۀ گردون ز آه تو

آیا چه بود قسمت تو غیر درد و درد

آیا چه بود غیر محبت گناه تو

ساقی علی(ع)ست - کوثر جوشان حق تویی

ما تشنه‌ایم تشنۀ لطف نگاه تو

در چشم من تمام زمین سنگ قبر توست

گردون کجا و مرقد بی بارگاه تو

در کربلای چند شهید غمت شدیم

سربندهای فاطمه(س) بود و سپاه تو

از خانۀ تو می‌گذرد راه مستقیم

راهی نمانده است به حق - غیر راه تو

دنیا اگر غدیر تو را خم نکرده است

روح مدینه رد تو را گم نکرده است

 

علیرضا قزوه