سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

یک عاشقانۀ آرام

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۰۶ ب.ظ

تو داشتی چرخ می زدی و دست هایت را در هوا می چرخاندی و من از دور، در برق چشم هایت غرق می شدم و فکر می کردم که این شوق بی همانند، چقدر شیرین و دوست داشتنی ست. درست شبیه اسمت که شیرین است. به عسل می ماند و تنها خدا می داند که من خوشحال ترین دختری بودم که در جشن عروسی ات به تو نگاه می کرد. لباس عروس چقدر برازنده تو بود. «عاشقتم»های پشت سر همی که به من می گفتی، چشمک های عروسانه و ظریفانه پشت هم ات، نازهایی که از لبخندهایت روی پف دامن ات می ریخت و من ریز ریز می شدم از این همه پروانه که از توی چشم هایت پر می زد ...

آخ شیرین! این یک عاشقانه آرام است. نه شبیه "یک عاشقانه آرام" نادر ابراهیمی، که شبیه عاشقانه آرام من و تو. تو برف زمستانی امسال من بودی که تا ساعت ها پیش نباریده بود. در زمستانی که هیچ نشانی از سرما و برودت توی دست هایش نداشت، اما سپید بود. درست مثل دست های تو ... درست مثل سپیدی دامن ات ... آخ شیرین! تو فکر می کنی دوست داشتن ات را در کدام رسانه باید جار زد؟ کدام روزنامه، کدام شبکه، کدام صفحه مجازی؟ من فکر می کنم که دوست داشتن تو آنقدر عمیق و واقعی و بی گناه است که باید آن را تا همیشه در صفحه های کوچک دلم منتشر کنم. آن وقت هر صبح عطر دوستی من و تو از دلم سرریز خواهد کرد ... آخ شیرینِ من! چقدر عروس شدن به تو می آید ...

  • المیرا شاهان