سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

به نام پدر

سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۰۷ ب.ظ

همه چیز قابل تحمل بود تا اینکه چشمم افتاد به شره های خون روی موزاییک حمام. چنین وقت های خون آلودی حالم آنقدر بد می شود که اشتهای هیچ چیز و هیچ  کاری را ندارم. تنها حس می کنم چیزی نمانده که بالا بیاورم و دل و روده ام را بریزم جلوی پاهام و فکر کنم چه خوب شد هیچ وقت نرفتم سراغ پزشکی. حالا آن قطره های خون که از توی پانسمانِ کشاله ران بابا کف حمام را پر کرده بود، دیوانه ام کرده. هرچند دقیقه یک بار عق می زنم و نزدیک است فروریختن­ ام ... بابا غریبانه روی راحتی چمباتمه زده. ساکت است و سریال تلویزیونی می بیند اما حواسش پیش هیچ چیز نیست. غمگین است و من می ترسم احساس «چینی بند زده» داشته باشد؛ همان حسی که خواهرم می گفت...

نمی دانم چه پیش خواهد آمد. این مهره ها کجا می نشینند تا ماتم نبرد ... تنها دلم می خواهد بابا خوب شود. هیچوقت فکر نمی کردم که بابای من هم می تواند مریض شود! بابای من، مرد روزهای سخت زندگی من است ... مرد مهربان من است ... بابای من است ...

  • المیرا شاهان