سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

سالی که نکوست ... *

سه شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۱۷ ب.ظ

باید برای سال نود و سه جشن می گرفتم. هرجور که فکر می کنم لیاقتش را داشت. لیاقت این که بخاطر خوب بودنش از آن قدردانی کنم. اما فرصتی پیدا نشد برای جشن پایان سال و من خیلی اتفاقی لیز خوردم توی بهار نود و چهار. بهاری که عجله داشت برای آمدن و من این عجول بودن و یکهویی بودنش را دوست داشتم.

این اولین یادداشت سال نود و چهار من است. هرچی فکر می کنم دلیل مبرهنی پیدا نمی کنم برای این تاخیر در نوشتن یادداشت ابتدای سال. فقط می دانم هربار که دلم خواست بنویسم یا شعرها از ذهنم می تراویدند، یک جور حس دلتنگی عمیق در وجودم سر می کشید که هرچند دوست داشتنی بود، اما طرب انگیز نبود. آخر هم آن شور و شوق جیغ آلود، توی دست ها و افکارم ننشست تا کلمه شان کنم و تبدیلشان کنم به نخستین یادداشت سال نود و چهار. حالا هم با تمام دلتنگی ام می نویسم؛ دلتنگی دوست داشتنی و عمیقی که نسبت به اطرافیانم نیست، نسبت به خودم است؛ به ذره ذره های درونم، به سلول سلول تنم! دلتنگی برای «خودم» که هنوز بین این جستجوهای همیشه نتوانسته ام دست هایش را بگیرم و بنشانمش پیش روم. دلتنگی عمیق و واقعی که مختصر نیست اما مفید هست. به قدری هست که گاهی فکر می کنم بین آدم های همیشگی زندگی ام، این همه رفیقی که دور خودم چیده ام، کسی هست که بفهمدش؟ کسی هست که احترامش کند؟ کسی هست که آفت اش نزند؟

***

چند سال است که برای سیصد و شصت و پنج روز پیش رویم دستورالعمل می نویسم؛ درست همان روزی که سال جدید را تحویل می گیرم تا خیلی خوب ازش امانت داری کنم و صحیح و سالم و پربار به صاحبش بازگردانم. امسال دلم می خواهد قلبم را خالی کنم از هر آن چه بدی و سیاهی ست؛ از کینه ها و خشم ها و زخم ها. دلم می خواهد بعضی نفرات را از دوباره ببینم. باهاشان چند ساعتِ مدام حرف بزنم تا شفاف شویم با همدیگر. امسال می خواهم یک نقطه زلال باشم توی زندگی ام؛ حتی توی زندگی آن هایی که مرا می شناسند ... ای کاش بشود این لکه های رنگارنگ دامنم را بتکانم و یک دست شوم؛ سفید سفید. فکر می کنم این کار از خیلی از برنامه ها که برای سال نود و چهار نوشته ام مهم تر باشد. آن وقت است که مسیر پیدا کردن «خودم» را خواهم یافت. آن وقت است که به ملاقات خودم خواهم رفت. «خود»ی که با هیچ کس و هیچ چیز نیامیخته است. روشن و پاک و تازه است. آن وقت است که این دلتنگی سر خواهد رسید. دلم قرص است و خیالم راحتِ راحت ...

پ.ن: سالتون به خیر ...

*ان شاءالله!

  • المیرا شاهان