سکوت عین سکوت است، بی همانند است!*
یک چیز را متوجه نمی شوم؛ اینکه سکوت کردن چی اش مشکل دارد که ما عموماً از حفظ این وضعیت طفره می رویم؟ وقت هایی هست که راستی راستی آدم حرفی برای گفتن ندارد. خب حرف است؛ گاهی ممکن است تمام شود. اینکه ما اصرار به گفتن و گفتن داشته باشیم بی آنکه اگر سروته حرف هایمان را هم بزنند دوتا جمله درست و حسابی از تویش در نمی آید، به چه دردی می خورد؟ اینکه توی قرارهای دونفره مان یک بند حرف بزنیم چقدر به ما امکان نگاه کردن به اطراف، تمرکز روی چیزها و توجه به آدم های دیگر را می دهد؟ یعنی اگر توی یک قرار دوتایی کمی سکوت شود، نگاه ما بلغزد روی یک آدم دیگر یا به یک نقطه بی صدا خیره شویم بی احترامی به طرف مقابل است؟
همه این مقدمه چینی ها به کنار! اصلاً اصل حرفم چیز دیگری بود که پرت شدم به موضوعات دیگر. می خواستم درباره ی این ماسماسک لعنتی که اسمش را گذاشته ایم تلفن همراه و تا همیشه همراهمان داریم حرف بزنم. اصلاً هم نمی خواهم بگویم بگذاریدش کنار یا کلا سعی کنید ترکش کنید و این حرف ها؛ می خواهم بگویم هرکاری می خواهید با این اسباب بازی تان بکنید، فقط جان مادرتان هی هرچیزی دم دستتان می آید منتشر نکنید. گاهی سکوت کردن و ناظر بودن در گروه ها یا شبکه ها، بهتر از این است که همیشه "هر" حرفی برای گفتن داشته باشید. "هر" چیزی را منتشر کنید. "هر" رازی را فاش کنید. "هر" قضیه ای را تشریح کنید و گاهی اوقات قبح بعضی مسائل را بریزید. اشاره مستقیم به جوک ساختن از قوم های مختلف و تجاوز اعراب و ... هم ندارم! تازگی ها رسماً داریم به چیزهایی که جزء حریم خصوصی خودمان به حساب می آید می خندیم. خودمان به خودمان، به درونیاتمان، به علاقمندی هایمان می خندیم و می گوییم: «خوبه که، بده دلمون خوشه؟» یا می گوییم: «یعنی این ایرانیا سه سوت از هر چیزی جوک می سازن!» و من هر بار فکر می کنم که ما دقیقاً به چی دلمون خوشه! به چی می خندیم و چرا باید به همچین مسائلی که بخشی از هویت فردی و جمعی ماست بخندیم؟ به آیه ها، به احادیث، به امام ها و پیامبرانِ خدا که خیر سرمان بهشان معتقدیم و می دانیم خوب اند و چه و چه! این ها یک طرف، یک سری جمله های ساختگی هم هستند که به آدم هایی که توی تاریخ با جهت یا بی جهت اسم در کرده اند "نسبت" می دهیم و با آن ها می خواهیم بگوییم ما ایرانی ها فرهنگ غنی و چرب و چیلی و درست و درمانی داشته ایم و این عرب ها گند زده اند به سرزمین ما و آخر سر هم نتیجه می گیریم مسلمانان وحشی اند! یک طرف دیگر هم قصه انتشار مطالب افرادی مثل صادق هدایت است! هدایت جدی جدی کی بود؟ خیلی آدم مهم و اثرگذاری بود؟ اصلاً می شود توی ادبیات و هنر یک مملکت حسابش کرد؟ قطعاً نه! هنر حرف زدن یا نوشتن از تلخی ها و سیاهی ها و این چیزها نیست. نفس هنر، زیبایی ست. هنر باید به ریشه های جان بنشیند. علیرضا آذر بودن یا صادق هدایت بودن هیچ کاری ندارد! مهم کسی شبیه سهراب سپهری بودن است. لطیف بودن و دیدن آن چه که فی نفسه زیبا و تاثیرگذار است. کسی مثل هدایت چرا باید انقدر مهم شود؟ کسی که توی زمان خودش هم به حساب نمی آمد و اگر BBC و manoto و اینجور شبکه ها اسمش را نمی آوردند توی تاریخ گم می شد!
یک جمله ای مدت ها توی زبان خیلی ها افتاد که «اگه حرف نزنی نمی گن لالی!» خب وقتی نمی گویند لال، یک وقت هایی جدی جدی سکوت کنیم. هر چیزی نفرستیم تا بدانند ما هم فعال شبکه های اجتماعی یا اصلاً فعال اجتماعی هستیم؛ تمام شد و رفت!
*سکوت عین سکوت است، بی همانند است / که پیشوند ندارد بدون پسوند است ... (حمیدرضا برقعی)
- ۹۴/۰۱/۲۶