دختر ستاره ای
دوتا قاب روی دیوار سفید پشت سرش دارد. روی یکی اش نوشته: «It is what it is» و روی سمت راستی که کمی پایین تر از آن یکی ست نوشته شده: «every day is a second chance» امروز کتاب داستان تازه ای که این روزها می خواند با شور و شوق از توی کمد کتاب هایش در آورد، گرفت رو به روی من و گفت: «من عاشق این کتابه شدم!» گفتم: «چه خوب! اسمش چیه؟» کتاب آبی را آورد نزدیک تر و گفت: «ببینید!» اسمش «Star girl» بود. نوشتۀ Jerry Spinelli. گفتم: «دختر ستاره ای!» و توی ذهنم آمد دختری ستاره ای درست مثل خودش. گفت: «نگاه کنید چقدر عکس روی جلدش خوبه!» دخترِ آدمکی زردی که یک ستاره بالای سرش داشت. با هیجان ادامه داد: «وای! نمی دونید چه قصۀ قشنگی داره!» در لحظه، فکر کردم دختر ستاره ای چطور دختری می تواند باشد! چه چیزیست که می تواند یک دختر را به یک ستاره تبدیل کند؟ ستاره بودن، نتیجۀ داشتن چه ویژگی هایی ست؟ ازش خواستم تا جایی که خوانده را برایم تعریف کند. توی چشم هایش ذوق بود که دودو می زد ... با هیجان گفت: «یه دختر که با همه متفاوته، وقتی می ره مدرسه لباس های عجیب غریب می پوشه، هر روز روی نیمکت همکلاسی هاش گل می ذاره و روز تولد دوستاش براشون آواز می خونه، برای همین توجه خیلی ها رو به خودش جلب می کنه. بعد با یکی از همکلاسی هاش دوست می شه و بعد از مدتی اون پسر بهش می گه همه دارن درباره رفتارای تو حرف می زنن، بهتره تبدیل بشی به کسی مثل بقیه ... » اینجا لحن حرف زدن اش تغییر می کند و نومیدانه می گوید: «و اون تبدیل می شه به کسی مثل بقیه، اما دیگه اون پسره دوستش نداره و دوستیشون تموم میشه!» برایم گفت کتاب پایان تلخی دارد. آدم دوست ندارد اینطوری تمام شود. آخرش دختر ستاره ای می رود به یک جای دور. بعد از مدت ها برای آن پسر نامه ای بدون نشانی می نویسد و اعتراف می کند که همیشۀ خدا دوستش داشته است. تمام قصه را برایم می گوید. قصه اما برای من تمام نمی شود. من همانطور که او کتاب را روی میز می گذارد، همانطور که از صفحه لپ تاپ به تصویر کیلومترها دورترِ او نگاه می کنم، همانطور که کتاب علوم را بر می دارم، همانطور که برایش می گویم دما با گرما متفاوت است، همانطور که دماسنج های جیوه ای و الکلی را برایش توضیح می دهم، همانطور که از او می پرسم دمای هوای آن جا چند درجۀ فارنهایت است، به دختر ستاره ای فکر می کنم. به دختران شبیه به همِ توی دنیا، به دختران متفاوت انگشت شمار، به دخترهایی که ستارۀ زندگی شان را یافته اند و آن را بالای سرشان آویخته اند. دخترانی که چشم هایشان از دورها هم سوسو می زند، دخترانی که تفاوتشان در مهربانی و عشق ورزیدن آن هاست، دخترانی که خلاق اند و شبیه دیگران بودن را نمی خواهند. دخترانی که به راستی دختران ستاره ای متفاوت اند و تا همیشه دختران ستاره ای متفاوت می مانند. همان هایی که اگر کتاب قصه هایشان هم تمام شود، در پایان هیچ قصه و ماجرایی تمام نخواهند شد ... .
پ.ن:
با سپاس از هفتگ برای انتشار این مطلب و رادیو شنوتو برای انتشار نسخۀ صوتی.