سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

آدم های نشانه دار

دوشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۵:۲۹ ب.ظ

من همیشه دنبال نشانه پیدا کردن از رابطه ها هستم. اینکه در فلان جا با فلان آدم آشنا شوم به نظر من یک نشانه است. اینکه من صبح خواب می مانم و توی تاکسی، مترو یا اتوبوس کنار یک آدم می نشینم که اگر خواب نمی ماندم نمی دیدمش و کنارش نمی نشستم، یا اینکه توی یک مهمانی شرکت می کنم و یک نفر دیگر هم خیلی اتفاقی و بی دعوت در آن مهمانی هست. اینکه در وقت قرار ملاقات با یک نفر کمی زودتر می رسم تا آدم هایی را ببینم که شاید با کمی دیرتر رسیدنم نمی دیدمشان، این که لیدر همان توری که می خواهم با آن ها به سفر بروم می گوید گروه پر شده و تور دوست دیگرش را به من معرفی می کند، همه و همه این ها از نظر من نشانه است. حتی وقتی چیزی می نویسم، کسی می خواند و توی شبکه های مجازی دنبالم می گردد و یک دفعه می شود یکی از آدم هایی که این روزها خیلی زیاد با او مراوده دارم.

این روزها دارم کارهای تازه تری می کنم. آدم های تازه ای می بینم، تجربه های تازه به دست می آورم. گاهی می نشینم به تحلیل آدم ها، به تحلیل روابطم، به تحلیل گفتگوهایمان. یک جاهایی غصه می خورم و می گویم اگر این طور بود بهتر بود. یا یک جاهایی خوشم می آید برای کرده هایم. اما همیشه یک غم کوچک لعنتی با من است که من را می ترساند، یک غم مأیوس کننده که سرزده می زند به افکارم و دلم می خواهد از دنیا و مافیها بروم. راستش، این "رفتن" و انباشتگی را نمی دانم چه کارش کنم. شاید طاقتم کم است، شاید باید آدم صبورتری بشوم، شاید باید یکی بیاید و بگوید: رفیق! این ها همه تجربه ست. مثل سارا که سه سال پیش در همین روزها توی زندگی ام آمد و هفته ای سه بار به من می گفت: دختر! این ها همه تجربه ست. یک روز کلی به این غم و غصه ها می خندی ...

یعنی بازی با این نشانه ها می تواند کودکانه باشد؟ من این طور فکر نمی کنم. شک ندارم که ما همه رسالتی در مواجهه با همدیگر بر عهده داریم. کافی ست حواسمان را جمع کنیم و پیغمبر خوبی برای همدیگر باشیم. شاید یکی از همین روزها، از یکی از همین آدم های نشانه دار چیزی نوشتم ...

  • المیرا شاهان