سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

نقطه برگشت

شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۸ ق.ظ

همیشه دلم خواسته که زندگی، روی دکمه ی مثلثی Play باشد؛ جاری، با تمام پیچ و خم ها و فراز و فرودهایش. نه خواسته ام که یک دفعه بخزم در روزهای خیلی کهنه که در آن کودکی های شیرینی داشته ام، و نه دلم خواسته پرت شوم در روزهای خیلی دور آینده که نتیجه کارهای امروزم را ببینم. این جریان را همیشه پذیرفته ام و حتی دلم نخواسته که دکمه ی مربعی Stop را بفشارم، هر چند پاری لحظه ها آن قدر شیرین و به یاد ماندنی اند که می خواهی تا همیشه داشته باشی شان. اما ایستادن کاری از پیش نخواهد برد. حتی می تواند لذت لحظات خوش را زهرمار کند، تکراری و دل آزار و بی معنی باشد. باید صبور بود و روی دکمه Play باقی ماند تا تجربه های تازه تری به دست آورد و آدمِ امروز ماند. طبیعی ست که گاهی دلم می خواهد برای لحظاتی بروم به عقب و قسمت هایی از زندگی ام را دوباره بازی کنم، دوباره از روی تجربه های امروزم انتخاب کنم. اما همه هیجانش شاید به همین حرکت های اشتباه است، حتی اگر بارها کیش بشوی و روزی روبروی جماعتی از مهره ها، مات ات ببرد.

سفر به گذشته و آینده در زندگی ما، متعلق به افسانه هاست و جهان منطق نمی تواند بپذیرد که جز روح و فکر آدم ها، جسم آدم ها هم بتواند مسافر زمان باشد. اینکه توی قصه ها آدم ها به سادگی می خواهند به قرن ها قبل، حکومت های قبل و قبیله های قبل شلیک شوند هم بیشتر متعلق به خود قصه هاست. ما آدم های دلبسته و وابسته ای هستیم. اگر به شما بگویند دو ساعت دیگر سفر شما به قرن هفتم هجری آغاز می شود و سعدی علیه الرحمه توی اتاقش منتظر شما نشسته تا غزل معروف «تن آدمی شریف است به جان آدمیت» را با صدای خودش تقدیمِ شما کند، با وجود رویایی بودن مقصد این سفر و هیجان شنیدن صدای سعدی شیرین سخن، نمی شود به سادگی از این لحظه و زمان دل کند و راه افتاد. سعدی تا چقدر کنار شما می ماند؟ بعدش چه می شود؟ شمایید و دنیایی که متعلق به آن نیستید. سرزمینی که جنس شما را نمی شناسد. حتی مرگ شما هم نمی تواند تاریخچه ای از شما در دل تاریخ حک کند. اما زندگی در "هنوز"، به شما فرصت ساختن و تاریخی شدن می دهد.

با این حال، یک نقطه ی برگشت هست که هیچ وقت از سفر به آن خسته نمی شویم. غمی نیست که به آن برگردیم. بلند می شویم و راه می افتیم و می رویم تا دوباره شروع کنیم. دوباره بسازیم و پیاده ها و سواره های صفحه ی زندگیمان را درست تر و منطقی تر بچینیم. اسب های سپیدمان را بگذاریم روی خانه C3 و F3 و به اصطلاح شطرنج بازها، نسبت به بعضی جریانات گارد بگیریم.

درست است که در منطق بعضی ها برگشتن از هر نقطه ای به عقب و شروع دوباره ی حرکت ها، احمقانه و غیرممکن است، اما به اعتقاد من جلوی ضرر را از هر طرف که بگیری منفعت است. با وجودی که این نقطه را خیلی هایمان زیر گرد و خاک مشغله هایمان گم کرده ایم، من اما تازه پیدایش کرده ام. من اسمش را گذاشته ام نقطه ی برگشت، توی کتاب خدا به آن می گویند: توبه... 

  • المیرا شاهان