سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

چراغ ها را من خاموش می کنم

دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ق.ظ

شاید همه چیز از آن وقتی شروع شد که زن، از اینکه یک عالم ظرف نشُسته توی سینک آشپزخانه داشت، دلش گرفت. یا وقتی که دخترکش داشت موهای عروسک قشنگی که قرمز پوشیده بود را با قیچی می چید و پسرکش بیسکویت مادر و لیوان شیر را خُرد فرش می داد، یا وقتی که داشت لباس می ریخت توی ماشین لباسشوییِ دستی و فکر می کرد جوراب های شوهرش، بدبوترین جوراب های دنیا هستند، لابد آن وقت بود که دلش خواست تمام آن چیزهای تحمل ناپذیر را بگذارد و از خانه بزند بیرون. دلش خواست تا دیروقت بین خیابان ها و آدم ها پرسه بزند، از اتفاقات دور و برش قصه بسازد و فکر کند آن خانم توی داروخانه یا آن یکی خانم که توی تعاونی کنار مسجد ظروف آشپزخانه می فروشد، از او خوشبخت ترند. شاید همه چیز از آن وقتی شروع شد که دید برجشان از خرجشان بیشتر است و درآمد شوهرش کفاف گذران زندگی با بچه های قد و نیم قد را نمی دهد. از فردای یکی از همان روزها بود که آگهی های استخدام را یکی یکی خواند و دنبال کار گشت. دنبال سن نار سه شاهی بیشتر. دنبال اینکه «زن باید درآمد داشته باشد» و «زن باید مستقل باشد». وگرنه یه پاپاسی که شوهرش می گذارد کف دستش، پشیزی نمی ارزد و با آن هیچی نمی شود و مجبور است زنی باشد مثل تمام زن هایی که کار خانه بیچاره شان کرده و مچ دست و زانوها و کمرشان درد دارند از بس که دیگ سابیدند و سال ها شستند و رُفتند و بوی قرمه سبزی گرفتند. حالا او هم شده بود یک زن مستقل که سری توی سرها داشت و به جای آنکه بعدازظهرها بچه هایش را ببرد پارک و از شیرینی های دست پخت خودش تغذیه مدرسه آن ها را مهیا کند، برایشان اسباب بازی های بیشتری می خرید و به آن ها پول توجیبی می داد تا از بوفه مدرسه، کلوچه و تیتاپ و ساندیس بخرند.

زن، خانه و کار را با هم داشت. تربیت و رسیدگی به درس و تفریحات بچه هایش را و هیچ از اینکه هر روز بین مردها و زن های بیرون از خانه کار می کرد و گاهی جر و بحثش می شد، ناراضی نبود. هیچ از اینکه بیش از حوصله و توانش انرژی می گذاشت و اعصابش را آدم های بیرون از خانه خرد می کردند، ناراضی نبود. اما زن های قصه های زویا پیرزاد این شکلی نشدند. زن های قصه های او زن و مادر ماندند. زنانی با تمام ابعاد و اخلاق و رفتار یک زن و یک مادر. زنانی که از خانه مرتب و تر و تمیزی که داشتند ذوق می کردند و با عشقی مثال زدنی برای بچه ها و شوهرشان صبحانه و عصرانه می گذاشتند و توی باغچه یا گلدان خانه شان، سبزی و گل های رنگارنگ می کاشتند. زنانی که حوصله داشتند و همانطور که به سرخ کردن سیب زمینی ها مشغول بودند به شوهر و بچه هاشان فکر می کردند. زنانی که ظرافت زنانه شان با آن ها بود و همانطور که تلفن را زیر گوششان می گذاشتند و با دوستشان حرف می زدند، گرد روی تابلوی نقاشی روی دیوار را می گرفتند و لباس بچه هاشان را اتو می کردند. زن های قصه های زویا پیرزاد، دستشان توی جیب خودشان نیست، بعد از غروب خورشید به خانه نمی روند، خیلی وقت ها غذای روزهای قبل را گرم نمی کنند و سر و کارشان بیشتر با یخچال و چیزهای تازه است تا فریزر و بسته های گوشت و مرغ و سبزی یخ زده. زن های قصه های زویا پیرزاد بچه هاشان را خودشان بزرگ می کنند، نه مهد و پرستار کودک. زن های قصه های زویا پیرزاد همیشه برای شوهرشان صبر و حوصله و وقت دارند و آسمان خانه شان همیشه آبی و آفتابی ست. اما زن درون ما چگونه زنی ست؟ زن قصه ما دلخوشی اش به چه چیزی ست؟ از اینکه بیشتر خسته و کمتر شاد است، خوشحال است؟ راستی، کدام این زن ها خواستنی ترند؟

  • المیرا شاهان