سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

زنده گی

جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۳۲ ق.ظ

این روزها وزن دارند و پر بارند؛ لابد به همین خاطر هم هست که این اندازه کُند پیش می روند. اتفاق پشت اتفاق ردیف شده و من تسلیم دست بسته ی اتفاق هام. انگار خیلی وقت است به خودم فکر نکرده ام. نه یکی دو هفته و نه حتی یک ماه. گویی سال هاست که از زندگی عقب افتاده ام و کسی یا چیزی دارد من را با خود می برد. روی پاهای خودم نیستم و سوار زندگی شده ام. خب، این خیلی هم خوب نیست. اینکه ندانی چی می خواهی و به راستی «کی» هستی! راستی ... من کی هستم؟ قبل ترها که این را از خودم سؤال می کردم یک مجموعه اطلاعات درست و حسابی بود که تحویل خودم می دادم و کلی ذوق می کردم برای دستاوردهام. اما دستاوردهای زندگی باید همان چیزهای معمول باشد که خیلی های دیگر هم شبیه اش را دارند؟ این خیلی معمولی ست. یک اتفاق و حقیقت معمولی که باید تویش افتاده باشی و اگر درون آن نیفتی، به هیچ حسابت می کنند. انگار از سیاره دیگری فرود آمده ای یا آخرین باز مانده نسل چلمن ها هستی. یک جور خارق العاده بودن به سبب نداشتن شباهت با آدم ها. راستش من این دستورالعمل های معمول را دوست ندارم. اینکه به دنیا بیایی و بروی مهد و بعد از آن پیش دبستانی و مدرسه، اینکه وارد دانشگاه شوی و تحصیلکرده خطابت کنند و کلاس های مختلف فرهنگی، هنری و ورزشی بروی. اینکه کارهایی کنی که بقیه می کنند، جاهایی بروی که بقیه می روند و چیزهایی بخواهی که بقیه می خواهند. این خیلی لعنتی ست. این کارها و رفتارها «من» ندارد. یک «ما»ی تک و تنها دارد که چیزی برای عرضه ندارد؛ جز دستورالعمل های تکراریِ بدون خلاقیت. تازگی ها آدم هایی که تا وقت اضافه می آورند، ادامه تحصیل می دهند، حالم را بد می کنند. اینکه برای تفریح می روند سراغ دانشگاه، برای وقت پرکردن، برای اسم و رسم و چیزهایی از این قبیل. کسب علم، نیازی به این ادا و اطوارها ندارد. آدم هایی که سنی ازشان گذشته و نگاه شان که می کنی هیچ چیزی جز یکی دوتا مدرکِ روی طاقچه ندارند، غمگینم می کنند. آدم هایی که اگر بتکانی شان، از جیب هاشان بهترین اپلیکیشن های روز دنیا بیرون می ریزد اما نمی توانند برایت سعدی بخوانند، از مخلوقات حیرت انگیز دنیا و روابط بین اشیاء حرف بزنند، غمگینم می کنند. دلم آدم تازه ای می خواهد که متواضع است اما انباشته. چقدر شبیه هم شده ایم همه ...

  • المیرا شاهان