سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

آخر چرا همیشه قایم می‌شوی؟

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۳۷ ق.ظ

این یک نوشته کودکانه است ...

یادم هست که توی بچّگی خیلی دنبال شماره خدا می‌گشتم؛ دبستان که رفتم یکی از همکلاسی‌هایم برایم شماره خدا را نوشت: 24434. و من به خیال این‌که این، شماره خانه خداست، یک روز از صبح شماره را گرفتم و تصورم این بود که صدای خش‌خشِ تلفن، صدای بارانِ بهشت است ...

بزرگ‌تر شدم و بعدها کسی برایم گفت تعداد رکعت‌های هر نماز روزانه را که کنار هم بگذاری می‌شود همین شماره؛ که پر بی‌راه هم نبود ...

امروز یک تلنگر من را به آن روزها پر داد؛ به جستجوگری‌ام برای حرف‌ زدن با خدایی که نمی‌دیدمش، اما باور داشتم که هست. باور داشتم که نگاهِ من می‌کند و نامه‌های هرازگاه‌ام را می‌خواند. خدایی که شوق بزرگ شدن و رسیدن به آرزوهام، او را از من گرفت و من تا مدت‌ها حواسم نبود که نگاه‌اش کنم ... راستش هر قدر هم که فکر می‌کنم، نمی‌دانم چرا این اتفاق افتاد!

عرفان نظرآهاری توی کتاب «نامه‌های خط ‌خطی»‌اش برای خدا نوشته: «خدایا! نیستی، کجایی؟ آخر چرا همیشه قایم می‌شوی؟ چی می‌شد اگر دیدنی بودی؟ آن‌وقت همه باور می‌کردند که هستی. آن‌وقت شاید همه مؤمن می‌شدند. این‌طوری که خیلی بهتر بود. اما انگار تو دوست داری مخفی باشی. دوست داری همه دنبالت بگردند. شاید برای همین است که اسمت باطن است. اما می‌دانی تعجب من از چیست؟ از اینکه هر وقت می‌گویند هوالباطن، هوالظاهر هم می‌گویند. خدایا مگر می‌شود که تو هم باشی و هم نباشی. هم همه جا باشی و هم هیچ جا نباشی؟ خدایا! به اینجاها که می‌رسم دیگر معنی‌اش را نمی‌فهمم. گاهی اوقات، تو چقدر سختی ... ».

  • المیرا شاهان