سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

حنا، دختری در مدرسه

پنجشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۱۴ ق.ظ

در توضیح پست قبل ...

دختری ده ساله را تصور کنید که به معلم فارسی‌اش دل می‌بندد. خانم معلم دل به دلش می‌دهد و هروقت حنا برایش نامه می‌نویسد، نامه‌هایش را می‌خواند و حرف‌های دانش‌آموزش را می‌شنود. حنا مادرش معلم است و پدرش، جانبازی که دو پا ندارد. تا این‌که این وابستگی هرروز بیشتر و بیشتر می‌شود. حنا در راهروی مدرسه و پشت دفتر دبیران، معلم مهربانش را دنبال می‌کند. معلم مهربانی که دخترک باور کرده که بیشتر از هر کسی احساسات او را درک می‌کند. زمان می‌گذرد و دخترک سال چهارم را با معلم مهربانش تمام می‌کند و بعد سال پنجم و بعد آغاز سال ششم ابتدایی... حالا حنا دوازده سال دارد و این روزها تحت فشار بسیار زیادی از سمت مدرسه و مشاوران و دبیران راهنماست و تمام روابط داخلِ مدرسه ی خانم معلم مهربان و او کنترل می‌شود و همه می‌خواهند یک جوری دخترک را سر عقل بیاورند. او یک سالی می‌شود که توی یکی از نامه‌هایش برای معلم مهربان نوشته که دختر واقعی پدر و مادرش نیست و معلم مهربان نگران دروغ گفتن اوست و حالا همه باور کرده‌اند که حنا دروغ می‌گوید. همه این بی‌قراری و وابستگی را گذاشته‌اند به پای کمبود عاطفی او در خانه یا عدم اعتمادبه‌نفسش بخاطر داشتن پدری جانباز. مدرسه ساعات متوالی جلسه می‌گذارد و دلبستگی حنا داستانی می‌شود که پای روانشناسان قَدَر را به مدرسه باز می‌کند. معلم مهربان و دخترک در جلسه‌ای خصوصی با روانشناس صحبت می‌کنند. بعد از جلسه حنا با دلخوری به معلم مهربان می‌گوید: «خانوم من که گفتم اونا پدر و مادر واقعیم نیستن». معلم مهربان این بار با دلخوری به مادر حنا زنگ می‌زند و می‌گوید متاسفانه دخترتان مدام از چنین موضوعی حرف می‌زند. و آن‌جاست که مشخص می‌شود دروغی در کار نبوده و او دختر واقعی پدر و مادرش نیست. این واقعیت خیلی تلخ است. به دختری که تنها نُه سال داشته به خاطر موضوع نامحرم بودن با پدرش، می‌گویند حقیقت زندگی تو این است. همه این کارها را هم مشاوران و روانشناس‌ها کرده‌اند. طفل معصومِ نُه ساله‌ای می‌فهمد پدر و مادرش مُرده‌اند و پیش پدر و مادری زندگی می‌کند که مثل پدر و مادرهای دیگر نیستند و دوست دارد به معلم مهربانش بگوید مامان. چند روز است که این قصه را شنیده ام و چون حنا را می شناسم دلم برایش آتش گرفته ...

  • المیرا شاهان