کاش ما هم بابانوئلِ مهربان داشتیم
دیروز تولد حضرت مسیح(ع) بود؛ دوازده سال پیش در چنین روزی به همراه برادرم رفتیم کلیسا تا با آداب جشن کریسمس مسیحیان ایرانی آشنا شویم. کلیسایی توی خیابان طالقانی که چند وقت پیش همسایۀ تازه مسیحی شدهمان گفت درِ آن کلیسا را تخته کردهاند؛ کلیسای «جماعت ربانی».
دکوری کنار صحنه بود و تصویری از تولد عیسی(ع) در طویله و در دامان مریم مقدس را نشان میداد. پسر جوانی اجرای برنامه را بر عهده داشت و گروه موسیقی با مهارت تمام قطعههایی اجرا میکردند و سه خوانندۀ خانمِ همخوان، با لباسهای یک شکل و موهایی که روی شانه ریخته بود خواننده را همراهی میکردند: «عیسی ... اینجاست عیسی ... در جای مقدس، میپذیریم تو را ... ». این تنها شعریست که از آن روزها در خاطرم مانده ... مسیحیهای طبقه بالا، دستشان را در هم قلاب کرده بودند و گذاشته بودند روی نرده. بعضیها اشک میریختند و بعضیها با خواننده همصدایی میکردند. فضایی سرشار از آرامش با نغمههای موسیقی و شادیِ واقعی ... آن روز بَم تازه فروریخته بود. یکی از خوانندههای خانم یک سبد تزیین شده را دست گرفته بود و دور میچرخاند برای کمکهای نقدی مسیحیان برای آسیبدیدگان زلزلۀ بم. مجری بارها و بارها این فاجعه را به مردم ایران تسلیت گفت و آن لحظه کسی هنوز خیلی خیلی از عمق این مصیبت خبر نداشت. آخر برنامه، یک بابانوئلِ خوشحال که پسر جوانی بود با ریشهای مصنوعی سفید و لباس خاص سرخ و سفید، بچهها را جمع کرد و دستشان را گرفت و با خود برد که سورپرایزشان کند. من هم جزو آن بچهها بودم؛ از توی جیبهایش کتاب انجیل در آورد و فیلم حضرت مسیح(ع) و بچههای مسیحی شاد و خوشحال تمام پلهها را با شوق و ذوق پایین آمدند تا هدیههایشان را به مادر و پدرشان نشان دهند. من هم کلی ذوق کرده بودم ... دم در که رسیدیم، پسرهای جوان همدیگر را سفت بغل میکردند و میبوسیدند و با شور و شوق میگفتند: «برادرمسیحی! کریسمس مبارک ... ».
حالا که به آن روزها بر میگردم، فکر میکنم وقتِ عید نوروز که میشود چندتا از ما همدیگر را سفت بغل میکنیم و خوشیمان را فریاد میزنیم؟ چندتا از ما وقتی هفدهم ربیع میرسد از تولدِ پیامبرمان خوشحالیم و شادی میکنیم؟ کلا ما مسلمانها چرا این همه غمگینیم؟ چرا اکثریتِ ما جذبِ دین مسیحی میشویم و حتی کریسمس که میشود بعضیهایمان کاج درست میکنیم و کریسمس را به هم تبریک میگوییم؟ کاش حاجی فیروز ما فقیر نبود ... کاش ما هم بابانوئلی داشتیم که توی جیبهایش برای بچهها هدیههای رنگی رنگی داشت ...
پ.ن: چقدر این آهنگ رو دوست دارم ... وقت گوش دادنش انگار دو بال رو شونه هامه | از آلبومِ secret garden.
- ۹۴/۱۰/۰۵