دلم خواست پستی بنویسم دربارۀ روابط آدمها ...
مطلب طولانی ست...
این روزها وقتی بعضیها را میبینم که برای زندگیشان چارچوب و حدی معین کردهاند تعجب میکنم. کسانیکه لا قید و بیتوجه نیستند و برای خودشان چارچوب مشخصی دارند. این چارچوب داشتن و رعایت حدود، ربطی به دین و مسلک و ربالنوعی که میپرستیم ندارد. این همان چارچوبیست که رشتۀ حیا را پاره نمیکند و جایش را دریدگی و تجاوز به حریم دیگران نمیگیرد.
خیلیوقت است که میخواهم این چیزها را بنویسم؛ حالا هم که اینها را میگویم نه خانمجلسهای هستم نه نیتم امر به معروف و این چیزهاست. درست است که یکی از بزرگترین آرزوهای زندگیام این است که کسی را به دین حضرت محمد دعوت کنم؛ اما لااقل حالا که خودم خیلی آدمِ خوبی نشدهام این کار نتیجۀ عکس خواهد داد. به هر حال، کاری به این چیزها ندارم ... دلم خواست پستی بنویسم دربارۀ روابط آدمها؛ دربارۀ روابط دختر با دختر و دختر با پسر. به عنوان یک دهه هفتادی...
اعتراف میکنم که خیلی جاها مثل بقیه رفتار کردم و همرنگ جماعت شدم، اما تا جایی به صورت غیرارادی هم که شده، جلوی بعضی رفتارها ایستادم؛ مثل شوخیهای بیحد و مرز با جنس مخالف، غش کردن جلوی آنها و حتی دست دادن معمولی با آنها یا گفتگوهای بیپرده و بیمرز. با اینکه خیلی روابط اجتماعیِ گستردهای تا امروز داشتهام و دور و برم هم از اینجور آدمها زیاد بودهاند، حتی از نگاهِ مریضِ برخی هم فرار کردهام، شده خیلی آرام و بدون هیچ تذکر و حرفی.
اینها ربطی به دین داشتنم ندارد؛ این قاعدۀ زندگیِ من بوده که فکر میکنم هرکسی باید از یک سنی به بعد برای خودش تعریف کند. حالا این وسط، این شبکههای مجازیِ لعنتی، اسباب زحمت شدهاند. آدمها قاق نیستند؛ لااقل من یکی قاق نیستم که اگر کسی دلش خواست وارد حریم خصوصیام بشود متوجه نشوم. جور کردن موضوع بحث از هر بابی توسط بعضی از این آدمها بسیار آزاردهنده و نامعقول است. برای کسی مثل من که انتظار رابطۀ دوتایی با هر آدمی را نمیکشد به این بهانه که تحمل تنهایی را ندارد یا دلش میخواهد زودتر شوهر کند و آقا بالاسری داشتهباشد، این رفتارها غیر قابل تحمل است. من آدمی هستم که با تنهاییاش خوش است و البته زوجیت را به هیچ وجه نفی نمیکند و اگر روزی آدمی پیدا کند که حداقلهای مورد انتظارش را داشته باشد، تن به ازدواج هم خواهد داد. اما همین «من» از تلاش آدمها برای نزدیک شدن به حریم شخصی دیگران بیزار است ... «اوایل» اما خیال میکردم خب، قرار است چیزی از هم یاد بگیریم، اما خداروشکر آن «اوایل»، دو سه سال پیش تمام شد و حالا بر این باورم که این خلوتهای خصوصیِ محیط چت و گل گفتن و گل شنفتنها چیزی به آدم اضافه نمیکند. مگر اینکه «هردو» از قبل دلتان برای هم تپیده باشد و «هردو» نیت خوبی در ذهن داشتهباشید.
حالا فکر کنید، آدمهایی که از عهد بوق تا امروز میشناسیدشان، میخواهند بیایند باب گفتگو را باز کنند، میخواهند رابطهای که قرار نیست چیزی به شما اضافه کند -و صرفا به خاطر آشناییهای قدیمیست و شما فرد مقبولی برای شنیدن درددلهایشان هستید- را آغاز کنند. شما چه خواهید کرد؟ شما در مواجهه با کسانی که با آنها همکار یا همکلاس یا آشنا بودهاید و قرار نیست با آنها رابطهای فراتر از اینها داشته باشید، چه خواهید کرد؟ چرا بعضیها انقدر بدند که دلشان گفتگوی خصوصی میخواهد؟ قرار دوستانه میخواهد یا از این غلطهای زیادی؟ چرا کسی توی اینترنت در به در دنبال شما میگردد و وبلاگتان را پیدا میکند و حتی رویش نمیشود خودش را معرفی کند و فکر میکند تو قاقی و او را نشناختهای؟
من همیشه توی زندگیام چارچوب مشخصی داشتهام. روابطم را با آدمها متناسب با احساس خوبی که از آنها گرفتهام تنظیم کردهام و همینکه حس کردهام دارند از حریمشان تجاوز میکنند یا برای عاطفهام خوب نیستند، رهایشان کردهام! این یک اصل در زندگی من بوده تا امروز. دلم نخواسته رابطهای بینتیجه و بیهدف را دنبال کنم و البته حوصلۀ گفتگوهای طولانی با آدمهای ناشناسی که از هر راهی میرسند را هم ندارم!
دربارۀ روابط با همجنسها هم تا جایی پیش رفتهام که شخصیتم را زیر سوال نبرند. اینکه آدم چشمش را ببندد و دهانش را باز کند کار سادهایست. آدم چندبار تحمل میکند. اما از یک جایی به بعد، وقتی آدمها غیر قابل تحمل میشوند حتی عذرخواهی کردنشان از آدم هم شوی مسخرهایست.
این حرفها توی دلم مانده بود! جایی جز اینجا نتوانستم منتشرشان کنم.
کاش تبدیل به آدمهای قاعدهمندی بشویم که شعور طرف مقابلمان برایمان مهم است. همین.
- ۹۵/۰۱/۱۱