معلم، ای فروغ جاودانی!
در سالهای تحصیلتان شده بود معلمی داشته باشید که رشتۀ تحصیلی یا تخصصش چیزی باشد، اما درسی که تدریس میکند چیز دیگر؟
ما در سالهای دبیرستان، دبیر ادبیاتی داشتیم که در دانشگاه ریاضی خوانده بود و جز یک کتاب که نکتهها را از قبل در آن نوشته بود، هیچ – و هیچ – دانشی از ادبیات نداشت! در سالهای راهنمایی هم معلمی داشتیم که تاریخ را خوب میدانست، اما به او گفته بودند «آزمایشگاه» درس بدهد! حتی دیده بودیم که معلم درس دینی، تخصصش چیز دیگری بود. گاهی اتفاق میافتاد که این معلمها با وجودی که سواد کاملی از درسی که میخواستند به ما یاد بدهند نداشتند، اما توانایی تدریسش را داشتند، یا لااقل خودشان را در حد و اندازۀ آنچه لازم بود از آن درس در آن مقطع سنی بدانیم بالا کشیده بودند! اما ... این خیلی نکتۀ ریز و باریکیست؛ این که ما، برای کاری حقوق بگیریم که مهارتش را نداریم! اینکه خیلی از معلمها، توانِ پاسخ به سوالات کنجکاوانۀ شاگردانشان را نداشته باشند و حتی او را به سوی پاسخِ سوالاتش هدایت نکنند، ذوق و پرسشگری بچهها را در نطفه خفه خواهد کرد.
امیدوارم معلمهای سرزمین من، حواسشان به کیفیت پولی که به حسابشان واریز میشود باشد. کم فروشی فقط این نیست که کاسبی سیب زمینی یا پیاز را به نسبت مبلغی که به او میدهیم کم بگذارد توی کیسه. در ارائۀ دانش و حتی پرورشِ بچههای مردم، حداکثرِ توانمان را خرج کنیم؛ لطفاً!
پ.ن: این را دیشب نوشتم. خیلی دلدل کردم برای انتشارش. تازگیها حس میکنم خیلی زیاد از حد نقد میکنم. باید این عینک را پرت کنم یک جای خیلی خیلی دور. لااقل برای چند هفته یا چند ماه!