نوشتن، غمگین است!
درست نمیدانم کجا، کِی و از زبان چه کسی بود که شنیدم: «نوشتن غمگین است»؛ بعد از آن بود که ذرهذره باورم شد که ما اغلب وقتی غمگین و آزردهخاطریم به نوشتن رو میآوریم. وگرنه آن روزهای خوشی و خرمی و شادی که نمیشود برای نوشتن وقت گذاشت... باید تمام دل و روح آدم از حرف پر شود تا بیرونش بریزیم. باید چیزی در گوشۀ ذهن ما شروع به بیقراری کند تا تصمیم بگیریم آراماش کنیم. برای همین نویسندهها اغلب آدمهای عجیبی هستند. همین دیروز داشتم بهت میگفتم: «همیشه باید سعی کنی درکشان کنی، همیشه باید سعی کنی حق بدهی، و همیشه باید انتظار هر چیزی را داشته باشی؛ چرا که برای یک نویسنده، یک روز بهار است و روز دیگر زمستان. تو در مقابل این جور آدمها، توأمان مقصری و محق!» من هم مثل تو ترجیح میدهم آدمها مستقیم حرفشان را بزنند، نه در لفافه، نه در قصهها و روابطشان با آدمهای دیگر. اما چه باید کرد؟ آدمها را نمیشود تغییر داد؛ دنیای بدیست فاطمه...
- ۹۷/۰۳/۲۹