سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

شاید اگر در دهۀ پیش، برخی، بودجۀ قابل توجهی به نویسندگان سفارشی‌نویس اختصاص نمی‌دادند و می‌گذاشتند تولید آثار دفاع مقدس سیر طبیعی خودش را طی کند، و خوانندگان را در اکثریت قابل توجه این آثار با داستانی کلیشه‌ای مواجه نمی‌کردند، این روزها آثار واقعی‌تری از حقیقت هشت سال دفاع مقدس در دست بود که صرفاً حول تکریم رزمندگان و شهدا و جلوه‌های معنوی شخصیت ایشان نمی‌گذشت و در کنار تقدیس این بزرگواران، از زوایای تازه‌تری به ذات جنگ و روزهای تلخ دهۀ شصت می‌پرداخت. هرچند این حجم عظیم از تولید آثار جنگ که اغلب به سفارش حوزۀ هنری، سازمان حفظ نشر آثار دفاع مقدس و سازمان تبلیغات اسلامی منتشر شده و می‌شوند به‌زعم خود کار بدی به نظر نمی‌رسد، اما این اندازه وقت و انرژی نویسندگان، می‌توانست به نحو صحیح‌تری صرف شود تا امروز رغبت بیشتری برای مطالعۀ این آثار، خصوصاً از سوی جوانانی که پس از پایان دفاع مقدس متولد شده‌اند، شاهد باشیم.

دفاع مقدس تنها شوخی‌های برخی آثار سینماییِ داخلی نیست، دفاع مقدس در دل خود صحنۀ رویارویی مسلمانی که پدر و مادر یا همسر و کودکی خردسال داشت، با برادری که درست مثل او مسلمان و حتما صاحب پدر و مادر یا همسر و کودکی خردسال بود هم هست، که ذات سیاه جنگ، از آن برادرِ عراقی برای ما دشمنی ساخت که جز مرگِ او را از خدا نمی‌خواستیم. به هیچ عنوان منکر الوهیت و معنویت شهدا و رزمندگان در روزهای جنگ نباید شد که به‌قول حضرت امام(ره)، جبهه، دانشگاه است و چه رستگاری‌ها، که در آن سال‌های خون و دفاع، نصیب شهیدان نشد، اما اگر نیک نظر کنیم تعداد آثار خوب دفاع مقدس در تمام این سال‌ها انگشت‌شمارند که البته آن آثار هم اغلب در گروه داستان‌های غیر سفارشی قرار دارند و بیشتر برآمده از ذوق نویسندگانی هستند که تحقیق و مطالعۀ خوبی در این حوزه داشته‌اند.

در ادبیات جنگ جهان اما، به آثار خوب بسیاری بر می‌خوریم که از بین آن‌ها می‌توان به خانوادۀ تیبو اشاره کرد و با مطالعۀ این کتاب‌ها به‌خوبی می‌توان دریافت که آن‌چه باعث شکوفایی ادبیات جنگ یا ضد جنگ در خارج از ایران شده، بیان حقایق بدون سانسور، خودداری از گزیده‌گویی یا دوری از معصوم‌پنداریِ اشخاص است. چنان‌چه در غالب آثار مربوط به جنگ تحمیلی، ما بیش از شناخت موقعیت‌ها و حوادث جنگ، با انسانی مواجه می‌شویم که از هر گناهی بری‌ست و این تعریف از انسان رزمنده، می‌تواند فاصلۀ انسانِ خطاکار امروز را با مفاهیمی مثل جهاد و شهادت بیشتر کند، در حالی که در صحرای کربلا هم، حر بن ریاحی از سوی خداوند فرصتی دوباره یافت و پایانی خوش نصیب او شد. انسان مقدسی که در خیل وسیع آثار دفاع مقدس از او صحبت می‌شود، از طبیعت انسان امروز، فرسنگ‌ها فاصله دارد. به‌علاوه صدور اندیشه‌های دینی و ملی، با ادبیاتی که صرفا به‌دنبال معرفی اشخاص است و از آن‌ها انسان‌هایی عاری از گناه و بی‌نقص می‌سازد، ممکن نیست. بیشترِ نویسندگان امروز ایرانی اما یا فرصت مطالعۀ آثار برتر جهان و درس گرفتن از ادبیات جنگ را نمی‌یابند، یا توان مالی لازم جهت صرف وقت و انرژی برای خواندن ادبیات جنگ جهان را پیدا نمی‌کنند.


با این حال، آن بخش از آثاری که در ادبیات دفاع مقدس نسبتاً موفق بوده‌اند، اغلب حاصل تجربیات شخصی نویسندگان ایرانی از حضور در جبهه‌های جنگ است. یعنی آن کسانی که از نزدیک جنگ و موقعیت آن را لمس کردند و بعد از پایان دفاع مقدس آثاری را در ذیل ادبیات دفاع مقدس آفریده‌اند. برای نمونه می‌توان از «ریحان‌هایی که مادرم دوست داشت» نام برد که مجموعۀ جنگ‌نوشته‌های سیداکبر میرجعفری‌ست:

«خمپاره زمین خورد و من بی‌هوش شدم. وقتی به هوش آمدم، دور و برم جنازه‌های دوستانم را دیدم. نمی‌توانستم راه بروم. آن‌جا که من و هم‌رزمانم نقش زمین شده بودیم، بین خط دشمن و خودی بود. سمت خودی و دشمن را هم نمی‌دانستم. هر دو پایم از کار افتاده بود. پس مجبور بودم که صبر کنم تا دوباره شب شود و جهت را از روی ستارگان پیدا کنم. سمت خودی را که پیدا کردم، با سینه‌خیز راه افتادم اما وقتی به نیروهای خودی رسیدم، هشت شب و نه روز طول کشیده بود. البته این را تقویم می‌گفت. من که حساب روزها را نداشتم... ».

از این کتاب بر نمی‌آید که به سفارش سازمانی نوشته شده باشد؛ گویا نوعی نیاز به بیان بخشی از واقعیت جنگ در وجود میرجعفری احساس می‌شده که او را ترغیب به نوشتن از آن کرده است. جنگ همین حساب روزها را نداشتن است، همین دیدن جنازه‌های دوستانی‌ست که ساعت‌ها پیش با آن‌ها هم‌سُفره شده بودیم و لابد از قمقمۀ همدیگر آب هم نوشیدیم برای رفع تشنگی. جنگ همین بیهوشی و ساعت‌ها بعد به هوش آمدن در قلب کارزار با بدنی زخمی‌ست؛ در حالی که راه را از بیراهه تشخیص نمی‌دادیم. بماند قصۀ دلبستگی‌ها و عشق‌هایی که در جریان جنگ، محکوم به فنا و فراموشی می‌شدند.

«ریحان‌هایی که مادرم دوست داشت» مجموعۀ پنجاه و دو داستان کوتاه در چهار فصلِ بازگشت، فصل، مَفصل و رفتن است که دلتنگی نویسنده برای مادرش و غمِ از دست دادن او نیز بر بعضی از داستان‌های آن سایه افکنده. شاید بتوان گفت که این کتابِ میرجعفری، مکملی برای کتاب دیگر او یعنی «ریختن نور روی شاخه‌های پایین» است، که مجموعۀ زندگی‌نوشت‌های اوست. ویژگی قلم میرجعفری، صمیمیت و ایجاز در بیان خاطره‌هاست. او بی‌پیرایه با مخاطب حرف می‌زند؛ پنداری رو در رو و نه از دریچۀ کلمات مکتوب. یکی از تاثیرگذارترین خاطرات این کتاب متعلق به زمانی‌ست که او برای درمان به بیمارستانی در رشت منتقل شده بود که صحنه‌ای از آن روزها را این‌طور روایت می‌کند:

«از بین این همه مجروح، کسی که روی تخت کناری من دراز کشیده بود، جوانی درشت‌اندام بود که دستش حمایل گردنش بود و تمام‌مدت به پشت خوابیده بود و از جایش تکان نمی‌خورد. حال خوشی نداشت. از درد می‌نالید. آن روز کمابیش راه افتاده بودم و داشتم از پایین تخت او به زحمت رد می‌شدم که مرا صدا زد و گفت:

- آقا کف پای من بدجور می‌خاره. اگه می‌تونی یه‌کم پای منو بخارون.

- باشه.

و ملافه را از روی پایش کنار زدم. خشکم زد. پایش از زانو قطع شده بود... ».


منتشر شده در تسنیم و سایت شهرستان ادب