سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

بخشش لازم نیست اعدامش کنید!

پنجشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۴۸ ق.ظ

با خودم فکر می‌کنم که بخشیدن یعنی چه؟ این رأفت درونی از کجا ریشه می‌گیرد که می‌توان کسی با ظلم‌های پیوسته یا گسسته را بخشید و از فکر کردن به نامهربانی‌هایش رهایی پیدا کرد؟ بعد، شروع می‌کنم به ورق زدن آدم‌هایی که زخم‌های کهنه بر سینه‌ام کاشته‌اند و فکر می‌کنم به خودم که قطعِ به یقین خواسته و ناخواسته درد شده‌ام در جانِ دیگری.

راستی آن‌ها که می‌بخشند چقدر غریب و ناشناخته‌اند؛ همانان که حتی از خون عزیزکرده‌شان می‌گذرند... اما فراموش؟ بعید می‌دانم که بشود زهر زخم‌ها و بریدگی‌های روح را فراموش کرد. بعضی زخم‌ها تا همیشه می‌مانند و نمی‌شود از صفحۀ روح، آن‌ها را زدود. خراش نیستند که در قرابت با هوا محو شوند. مثل قصۀ میخ و دیوارند. عمیق اگر باشند، به همین راحتی نمی‌شود با خوشی‌های پس از آن، خلأِ نخواستنی‌شان را پر کرد. تکرار می‌شوند در ذهن. تیر می‌کشند در سینه. هر از گاه، قد برافراشته، ابراز وجود میکنند و این یعنی هنوز زنده‌اند و در جدال با گذشتن و بخشیدن!

«در زندگی زخم‌هایی هست که... » درمان‌شان نبخشیدن است. تنها باید زمان داد که کمی سبک شوند و تسکین یابند؛ اما فراموش؟ بعید می‌دانم که بشود...

  • المیرا شاهان

نظرات  (۴)

لذتی که در انتقام هست در بخشیدن نیست :)
پاسخ:
متاسفانه از بعضیا نمیشه انتقام گرفت!
درست بود اما یه مقداری به شخصه می دونم که دچار فراموشی شده ایم... تو این عصر اینترنت اگر یادمان بیاید بدی کسی رو بعید می دونم بخشیده باشیم... اما فراموشمان می شود..
عالی بود
زخمی که تورا این چنین برآشفته و برآنداشته که اندک فرصت زندگی ات را فدایش کنی زخم قلب توست. قلبی که بی محابا در مخالطات روزانه ات مستعملش کردی و ندانستی که اصل استعمالش در چیست!

با خودم عهد بستم اگر روزی در این سرای فانی سروری و برتری یافتم و سری بالاتر از سرها کشیدم این جمله مولایم را که در میان امواج مبهوت کننده جوانی، در تلاطم کشش های جنسی و احساسی و عشقی به فریادم رسید و آرامم کرد و به راهم آورد و نجاتم داد را بر سر در دنیا بزنم و تمام کهتر هایی بر ایشان ولایت یافتم را وادار کنم که به آن جامعه عمل بپوشانند و بر این طریق زندگی کنند
مولایم که وجودم فدای خاک پای غلامانش است فرمود
خالطوا الناس بالسنتکم و ایدیکم و لا تخالطهم بقلوبکم
با مردم، با دستها و زبانهایتان در آمیزید نه با قلبهایتان
همه داستان این عالم بر گِرد #قلب است و لا غیر! من اگر جای تو بودم اصلش را در #گنجه پنهان می کردم و قلابی اش را بیرون می آوردم وحتی برای نزدیکترین فرد زندگی ام که احتمالا همسرم باشد آن قلابی را بکار می بستم و از زخمهایش نمی هراسیدم. هر صبح و ظهر و شام به سر #گنجه می رفتم و با اصلش صفا می کردم و همه چیز این هیچ سرا را به سخره می گرفتم و بالا می رفتم.
بخشش لازم نیست اعدامم کنید! چون هنر زیستن در این هیچ سرا را بلد نبودم...