سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

شاید که سپیدار من آنجا خفته است... *

شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۲۵ ب.ظ

در عرفان کابالا، «درخت» را حلقۀ واسطی می‌دانند بین عالم ملکوت و عالم جسمانیات؛ و بسیاری معتقدند که روح انسان پیش از ورود به گوف یا آنچه ما کالبد جسمانی می‌خوانیمش، به درختی هبوط می‌کند تا روزی از آنِ بدنی شود. گروهی نیز معتقدند که درختان آبستن روح انسان‌هایی هستند که مرده‌اند و اگر درختی را قطع کنیم، انگار نفسی را به قتل رسانده‌ایم.

از خواب بیدار می‌شوم و کلمات، آرام و مداوم بین انگشتانم می‌لغزند، می‌نویسم: «گناه ریخت زمین، کوه‌ها به لرز افتاد/ پرنده پر زد و معصومیت به هرز افتاد/ گلی سپرد سرش را به ریشه‌های درخت...» و کلمات پیوسته کنار هم می‌نشینند و غنچه می‌دهند تا جایی که از نفس بیفتند و الهام پایان بپذیرد. ما به این شیوۀ سرودن می‌گوییم «جوشش شعر». وقتی که شعر، نابهنگام سر ریز می‌کند و چون چشمه‌ای نوپا می‌جوشد در کلام. بدون آن‌که کوشش و تلاشی برای تولد آن لازم باشد؛ برای همین شاید در قالبی بیاید که دوستش نداریم یا لباسی بپوشد از قافیه و ردیفی که مورد پسند نیست و گاهی اشتباه است، اما باید دستی برد و او را آراست. در این مورد اما من میلی به آراستن ندارم، مصراع‌های مثنوی تازه‌زادم را بغل می‌گیرم و می‌بویم. عطر هستی و نیستی با آن آمیخته‌اند...

بی‌قراری گسل‌ها و گناه یک پدر، خشکاندن ریشه‌ها و آتش‌سوزی یک جنگل، نسل‌کشی و بلای خانمان‌سوز، کلیدواژه‌های این شعراند و من نمی‌خواهم این لطیفِ نحیف و ظریف را بیشتر از این، بیازارم.

 

پ.ن: عنوان از بیژن ارژن.

  • المیرا شاهان