من!
به صفحههای رنگارنگ مجازی نگاه میکنم و میکوشم تا در پس هر کدام حقیقت آدمیان خاکستری را ببینم. دنیایی «من»ـیم که در کنار همدیگر زندگی میکنیم و با اینحال، این «من» است که اهمیت دارد. ما تبدیل به «من»های متحرکی شدهایم که نظر و اعتقاد دیگری ذرهای برایمان اهمیت ندارد و «دیگران» حق ندارند به این «من» ِوالا و بیایراد، کاری داشته باشند. هرچه مخالفتر، خواستنیتر! هرچه بیملاحظهتر، جذابتر! هرچه سرکشتر، دلخواهتر! و در تمام جریانات و رخدادها، این «من» است که حکم میکند و تو موظفی که با من، این منِ تریبونندیده و نشناخته، همنظر باشی! آن هم در شرایطی که سالیان دراز است که به زندگی جمعی خو گرفتهایم و خواهناخواه با دیگران مراوده داریم، کار میکنیم، روزگار میگذرانیم و بهنوعی با اجتماع آدمیان گره خوردهایم. همین «من»ِ بهظاهر بیآزار اما بلاتکلیف!
آن صفات دلپذیر که با حیات جمعی ما رنگ میگیرند و معنا مییابند: بخشش، درک کردن، سازگاری، تواضع، محبت، احترام، کمک کردن، حمایت... در شرف نابودیاند، و اینها چه اهمیتی دارند وقتی که باورمان شده است که چراغ این زندگی قرار نیست روزی خاموش بشود. با وجودیکه «من»، ناپایدارتر از آن است که فکرش را میکنم...
کامل و کافی و وافی و دردناک