«مصیبتی به‌نام نوتیفیکیشن»؛ همه‌چیز در همین عبارت مستتر است. چیزی مدام صدایمان می‌زند. فرمان و هشدارمان می‌دهد. گویی تحت اوامر آن هستیم و با هر آوا یا لرزشی می‌رویم سراغش تا ببینیم چه پیغامی برایمان آورده؛ در بیشتر مواقع ملزمیم به پاسخگویی، به نگاه، به وقت گذاشتن. پیوسته در دسترس همگانیم. تمام آدم‌های آن بیرون اگر مسدود نشده باشند قادرند به خلوت و تنهایی ما راه یابند. همۀ خبرهای خوب و بد دنیا می‌توانند به دنیای شخصی ما سرازیر شوند، تهییج‌مان کنند، در ما خشم و تاثر و ناامیدی به وجود آورند. می‌توانند هرزمان از روز و شب، پای ما را به دنیایی از تصاویر رنگارنگ یا خاکستری باز ‌کنند. ما را در مواجهه با الفاظ خوب یا زشت قرار دهند. زمان را ببلعند و خوابمان را. اسیرمان کنند؛ ما را به بند بکشند و از خودمان دور بیندازند. معجونی از همه‌چیز و هیچ‌چیز به خوردمان دهند به انضمام توهم دانایی. سکوتمان را بشکنند، رشتۀ افکارمان را بدرند، ریشه‌های تامل و تعمق و تصور و تخیل‌مان را بخشکانند. بازی‌مان دهند و خوراکی فارغ از تفاوت‌های فردی پیش رویمان بگذارند و از ما آدم‌هایی شبیه به هم بسازند؛ آدم‌هایی به اختیار دیگران و پذیرندۀ استثماری مدرن. اگر نام آن «بردگی» نیست، پس چیست؟