فرسودن!
شش ماه از آمدن کرونا گذشته و شش ماه دیگر از عمر من. مثل خیلیها در اکثر قریب به اتفاق مواقع در اضطراب بودهام و زیستنم شکل دیگری به خود گرفته است. اغلب جز خانوادههامان، آن هم یک هفته تا ده روز یکبار، کسی را نمی بینیم و جایی نمیرویم. هیچکدام از دوستانم را ندیدهام. دلم برای سفر تنگ شده. برای صبحانۀ سهشنبهها در کافهای غرق در گفتگوهای دوستانه که دغدغهام این بود کافهچی تخممرغ کنار بشقاب را زود از تابه برندارد که زردهاش بمالد به سوسیس و بیکن و لوبیاهای کنارش و حالم را بد کند. دلتنگم برای دوچرخهسواری دور دریاچۀ چیتگر و درد گرفتن پاهام، برای دو رکعت نماز زیارت خواندن در امامزاده صالح و فاتحه خواندن برای شهدای هستهای، برای خرید کردن و گاهی فقط نگاه کردن به لباسها و لمس کردنشان، برای آغوش مادرم، برای بستنیقیفیهای روبهروی پارک که دندانهایم تاب زود تمام کردنشان را نداشت.
در این شش ماه قریب به شصت کتاب خواندهام، بیش از سی قسمت فیلم و سریال دیدهام، یک پژوهش انجام دادهام، نشستهام به یاد گرفتن نرمافزارهای کامپیوتری، اما درست مثل خیلیها طاقتم طاق شده و حوصلۀ تحمل این همه محدودیت اجباری را ندارم. دلم خیالی جمع میخواهد. آرامشی در ارتباط با آدمها. منتظر روزی هستم که معجزهای شود و ویروس کرونا دست به خودکشی بزند و این همه قربانی نداشته باشیم. اما تا آنروز چقدر زمان باقیست؟ خیابانها پر است از آدمهای بدون ماسک. همان آدمها در صف یک فستفودی بدون فاصله ایستادهاند برای سفارش غذا. بدون رعایت پروتکلها.
دنیای بدیست؛ اوقات زیادی از زندگیام در این چندماه به فکر کردن گذشته. دنیای تباهیست. بسیاری از چیزها که بهخاطرش از گذشته تا امروز جنگیدهایم، بیارزشاند.
در دوری باطل و مسیری تکراری و فرسایشی افتادهایم.
از پانزده روز دیگر مدرسهها باز میشوند. برای یک معلم، ندیدن دانشآموزان قشنگ نیست. راستش کلاسهای آنلاین هیچ جاذبهای برایم ندارند. دوست دارم از این روزها و لحظهها فرار کنم.
دیگر از صبوری و امیدواری خستهام.
- ۹۹/۰۶/۰۲
قلم خوبی داری خدا قوت