سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

آمدم توی وبلاگم و دیدم یکی از همین روزها که همه گرم زندگی خودمانیم و آن‌قدر درگیر مسائل شخصی هستیم که وقتش را نداریم درگیر دیگران شویم، یک انسان ناکام یا یک حسود پلاستیکی یا یک دشمن یا شاید یک طفل نیازمند توجه، آمده و به تمام مطالب صفحۀ اصلی وبلاگ من امتیاز منفی داده. ناراحت شدم؟ هرگز! تنها دلم به حالش سوخت. حقیقت اینکه وبلاگ زبان‌بستۀ من از وقتی سایت شخصی‌ام را راه انداخته‌ام یک گوشه ساکت و صبور افتاده. راستش قبلاً در یک مطلب نوشته بودم که اگر مطلبی را خواندید و خوشتان نیامد و دلتان خواست دکمۀ «نپسندیدم» را فشار دهید دلیلش را بنویسید. اما از آنجا که جرأت ایرانیان خیلی کم است، شده با صفحه‌های فیک، با اسامی مستعار، عقده‌هاشان را سر دیگران خالی می‌کنند اما جرأت این را ندارند که راست و مستقیم بیایند مخاطب یا دوست یا دشمنشان را نقد کنند. از نظر من مخالف داشتن اصلا بد نیست، حتی دشمن دانا* داشتن! ما خیلی از پیشرفت‌های زندگی‌مان را مدیون دشمنانمان هستیم، چه در سطح زندگی شخصی، چه در سطح ملی. خیلی از ما، در جریان سرکوب‌ها یا روی کسی را کم کردن خودمان را بالا کشیده‌ایم و به خود و دیگران ثابت کرده‌ایم چندمرده حلاجیم. نمی‌گویم رک بودن و بی‌احترامی خوب است. اما نقد سازنده را جدی بگیریم. نه با بیان تند و ناراحت‌کننده، با بیانی لطیف و دوستانه. انسان موجود بسیار عجیبی است. هرچه بیشتر جلو می‌روم بیشتر کشفش می‌کنم.

بیایید برای عزیزانمان وقت بیشتری بگذاریم؛ ما آدم‌ها خیلی تنها شده‌ایم.

 

*دشمن دانا به از نادانِ دوست.

 

  • المیرا شاهان

نظرات  (۷)

  • محمد منتصری
  • تنها

    پاسخ:
    آدم اینجا تنهاست... (سپهری)
  • محمد منتصری
  • چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت (سپهری)

    پاسخ:
    :گل
  • حمیدرضا ندیری
  • جسارتاً ناراحت نشیدااا، اما انتشار همچین پستی به معنای ناراحت شدنتونه، اگه ناراحت نشده بودید اصلا واکنش نشون نمی‌دادید و واکنش نشون دادن به معنای ناراحت شدنه :) بازم هم ببخشید. وبلاگ شماست و هرطور مایلید می‌تونید بنویسید، ولی این که میگید ناراحت نشدید و براتون مهم نبوده، و انتشار چنین پستی، با هم دیگه تناقض دارن و منطقی نیست :)

    پاسخ:
    اینطور نیست. شاید اگر بیست ساله بودم یا هفده ساله (وقتی وبلاگ نویسی رو شروع کردم) این موضوع ناراحتم می‌کرد. الان حقیقتا نه! یه خانم متأهل سی ساله دغدغه‌های بزرگتری داره. شما هم روزی که به سن من رسیدید تماماً حرف الآنم رو درک خواهید کرد. این موضوع رو بهونه‌ای قرار دادم تا از فرصت نقد همدیگه صحبت کنم. کاری که ماها معمولا نمی‌کنیم.

    سلام

    شاید این ضرب المثل مال قدیم بوده

    الآن هر دو تاشون آدمو به زمین میزنند !!!

    پاسخ:
    سلام. ارادتمندم. بی نهایت سپاسگزارم از اینکه در سایتم کامنتِ به این خوبی گذاشتید. من دیشب مادربزرگم رو به خواب دیدم...
  • حمیدرضا ندیری
  •  فرصت نقد همدیگه!؟

    خب پس بذارید نقد کنم...

    اصولاً وقتی مخاطب یه متنی رو می‌خونه! اسمش روشه، مخاطب! یعنی کسی که مورد خطاب قرار گرفته. وقتی شما به کل مخاطب‌های وبلاگتون که حداکثر دویست نفر و حداقل یک نفر هستند، میگید که سلام دشمن جان، اصولاً ممکنه به مخاطب بر بخوره. این طرز نگارش، نه منطقیه و نه به سن و سال ربطی داره و نه منطق و دغدغه به سن و سال ربطی داره. همونطور که اشخاص هم سن و سال شما آدمای بی دغدغه و پوچین (که عکسای لختی خودشون رو میذارن اینستاگرام که نشان از دغدغه‌شونه!!!) و اشخاصی (بسیار کم) مثل من با این سن کم، دغدغه داره دیوانه‌شون می‌کنه. فارغ از سن و سال و دغدغه و این حرفا، این متن و این توهینی که به مخاطب کردید، نشان از ناراحت شدنتون داره. چه دلیل منطقی می‌تونه باعث اینگونه متن نوشتن بشه؟ صرفاً احساسات. قبول کنید که احساساتتون باعث شده که اینجوری بنویسید. اگر وبلاگتون یه گوشه افتاده و براتون اهمیت نداره، خب چه فرقی به حال شما داره یکی بیاد همه پست‌هارو منفی بزنه؟ چرا واکنش؟ این یعنی، هم وبلاگ شما براتون مهمه، هم این که ناراحت شدید. در ضمن، لحن نوشته‌اتون (به عنوان یه تازه نویسنده می‌گم) خیلی توهین آمیزه و نشان از ناراحت شدن و احساساتی شدنتون میده. اینطور که من متوجه شدم. حتی اگر نویسنده هم نباشم، از نگاه یک مخاطب عادی که یه جورایی بهش برخورد...

    پاسخ:
    ممنونم که وقت گذاشتید. البته من همیشه اعتقاد دارم شما حرف رو بنداز زمین صاحبش بر می‌داره. بنابراین فکر نمی‌کنم دویست و اندی مخاطب من که شاید فقط ده درصدشون وبلاگم رو به‌طور ثابت می‌خونند از این متن ناراحت شده باشند. با این حال اگر به من بگن ناراحت شدن، ازشون عذرخواهی می‌کنم.
    دربارۀ احساسات، بله من توامان منطقی و احساسی هستم و احساسی بودن رو عار نمی‌دونم. شما برید در قسمت موضوعات وبلاگ من، یه بخشی هست به اسم یادداشت‌های شخصی. اون قسمت نوشته‌های احساسی من نسبت به مسائل گوناگونه. دوستشونم دارم. ابایی هم ندارم که احساسی نوشتم. اصلاً گوشۀ وبلاگم هم تصویر یکی از شعرهامه که یه شعر عاشقانه‌ست. اما این متن از نظر منِ نویسنده‌ش اینطوری که شما برداشت کردید نبود حقیقتا. عمیقاً اعتقاد دارم ما براساس ظن‌هامون قضاوت می‌کنیم. الان اگر هم سن و سال‌های من پیام شمارو هم بخونن لابد خواهند گفت: چرا این آقا داره می‌گه ما آدمای بی‌دغدغه و پوچی هستیم. و این یه طرفه به قاضی رفتنه.
    اینکه شما انسان دغدغه‌مندی هستید خیلی خوبه. اما همه رو با یه چوب نرونید. تفکر صفر یا صدی نداشته باشید. من توی این وبلاگ مظلومم نه ترویج خشونت می‌دم نه فساد و فحشا. راستش وقتی دیدم به مطلب مربوط به امام رضا علیه‌السلام امتیاز منفی داده شده، برای کج سلیقگیِ این مخاطب(!) متاسف شدم.
    دیواری از دیوار من کوتاه‌تر نیست. به هر حال، فکر می‌کنم بد نباشه که وبلاگی که آزارمون می‌ده رو نخونیم. من خودم هشتاد نفر رو دنبال کردم که فقط ده درصد رو می‌خونم. باقی رو هم دوست دارم بخونم ولی فرصتش برام پیش نیومده. به هر حال ممنونم. براتون آرزوی موفقیت روزافزون دارم.

    سلام

    خداوند رحمتشان کند.

    نظرات پست مادر بزرگ را باز کنید. چون نمیشه نظر نوشت.

    دکر خاطرات خوب درگذشتگان باعث میشه که افراد براشون نماز و فاتحه و صلوات و قرآن هدیه کنند.

    من شب دو رکعت نماز خوندم و به همه مومنین و مومنات و از جمله مادربزرگ عزیز شما هدیه کردم. آخه نوشته بودید اهل نماز شب بوده و حتی قضا می کرده.

    در روایت دیدم که خداوند به بندگان اهل نمازش پیش فرشتگان مباهات می کنه میگه ببینید با اینکه نماز شب را واجب نکرده ام این بنده ام نماز شبش را که قضا شده بود بجا آورد.

     

    ان شاءالله در بهشت برین جایگاهش باشه

    پاسخ:
    سلام. خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه. من خواب دیدم مادربزرگم در صف نماز جماعت نشستن و منتظرن نماز شروع بشه. مطمئنم هدیۀ شما به روح مادربزرگ من رسیده و به این واسطه خواستن که از شما تشکر کنم. ان‌شاءالله که خدا حوائج قلبی‌تون رو برآورده کنه.

    عاقبت‌تون بخیر.

    متاسفانه انتقاد درست و اصولی رو بهمون یاد نمی‌دن هیچ‌وقت.

    پاسخ:
    بله متاسفانه.