سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

هرسو نشان توست، ولی بی نشانه ای ...*

دوشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۵ ب.ظ

نوشتن، برای من یکی از لذت بخش ترین کارهای دنیاست؛ (لازم است بنویسم که لذت بخش ترین های زندگی من خیلی خیلی محدوداند!) برای همین است که یکی از خانه های آرزوهای آینده ام را، نویسنده شدن اشغال کرده است؛ البته نویسنده ی بزرگی شدن! به جرئت می توانم بنویسم که یکی از ماندگارترین و تاثیرگذارترین کتاب های زندگی ام کتاب «جاودانگی» میلان کوندراست. شاید در نظر خیلی ها این کتاب، کتابی معمولی باشد. از نظر من، ارتباط گرفتن با هر کتابی رابطه مستقیم با حال و هوای خواننده ی کتاب در روزهای مطالعه ی آن دارد و نمی شود خیلی سر بهترین بودن یا معمولی بودن یک کتاب از نگاه خواننده ها بحث کرد. مثلا وقتی با یک آدم معمولی ملاقات می کنیم، ممکن است یک کلمه یا یک جمله ی هرچند معمولی از طرف او، زندگی ما را مرتکب یک اتفاق تازه، عجیب یا شگفت انگیز کند. یا بشکفیم یا پژمرده بشویم. اما در کتاب جاودانگی، علاوه بر لذتی که از توصیف لحظه ها و صحنه ها توسط کوندرا بردم، مفهوم کلی کتاب بود که این فرصت را یافته بود که نامش روی کتاب چاپ شود! همین مسئله ی «جاودانه شدن» است که آدم ها را از هم متمایز می کند. واقعیت این است که من در تمام سال های زندگی ام به این کلمه فکر کرده ام. برای آدم هایی که خیلی معمولی مرده اند، بی آنکه تاثیر مثبتی روی محیط اطرافشان گذاشته باشند یا تبدیل به «یاد» در ذهن آدم ها شوند، ناراحت شده ام. در این چندوقت هم بخشی از گفته های مارکز حسابی نقل شبکه های اجتماعی شده بود، همان که: «باید دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ای تحویل دهی/ خواه با فرزندی خوب/ خواه با باغچه ای سرسبز/ خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی/ و اینکه بدانی/ حتی فقط یک نفر «با بودن تو» ساده تر نفس کشیده است/ یعنی تو موفق شده ای ... ».

همیشه توی زندگی ام به نجمه زارع، فروغ فرخزاد و پروین اعتصامی غبطه خورده ام. این ها که در سختی های جامعه ای که تقریباً در آن «زن» خیلی مسئله ی مهمی نبود، توانستند جاودانه شوند. در مدتی خیلی محدود و با عمری خیلی کوتاه، بر اثر حادثه هایی دور از انتظار. کوندرا در کتاب جاودانگی، به شیوایی به مفهوم جاودانگی می پردازد و تاکید می کند که باید در راه و رویه ای قدم برداشت که تبدیل به یک جاودانه ی خوب شد. نه مثل ستمگران و بدخواهان تاریخ یا شخصی که خودش توی کتاب اسمش را می برد که بخاطر خجالت از پادشاه، دستشویی اش را نگه داشت و ترکیدن مثانه اش منجر به مرگش شد و به جاودانگی مسخره رسید!

به بعضی از سیاستمداران و افراد مهم جامعه که نگاه می کنم، فکر می کنم چه بلایی دارند بر سر خودشان با تصویری که در نگاه مردم ساخته اند در می آورند؟ آیا تاریخ تمام حقایق را در خصوص آن ها در سینه نگاه خواهد داشت، یا مورخانی دروغین آن ها را مردمانی خوب با اقداماتی رویایی معرفی خواهند کرد؟ این سرکرده های رژیم های دروغین مختلف در کل دنیا، چقدر به تعهدات انسانی شان پایبند مانده اند؟ درسطوح خیلی پایین تر (یعنی من و شما) چطور؟ آیا رسالتی که بر دوش آدم هاست، تحقق خواهد یافت یا نسل های بعدی قوم ما را مردمانی بی لیاقت و بی عرضه می پندارند؟


*فاطمه راکعی.

  • المیرا شاهان