من دست های مهربانم را به تو می بخشم ...
بخشیدن، روحی بزرگ و مهربان می خواهد.
هدیه کردن چیزها به همدیگر، بی چشم داشت بودن نسبت به چیزها، کنار آمدن با روحیه های مخالف، سازش با هر جریان منفی و با نظری بلند گذشتن از چیزهایی که در باور ما نیست و خیلی چیزهای دیگر، نمودی از بخشیدن است. همیشه از خودم سؤال می کنم که تو چقدر توی زندگی ات آدم بخشنده ای بوده ای؟ چقدر بخشیده ای و فراموش کرده ای؟ چه اندازه پذیرفته ای که خداوندگار هر کسی را به اندازه ی تفاوت اثر انگشت های دست یک جور آفریده است؟ چقدر آدم ها را پذیرفته ای با تمام تفاوت هایشان؟ با تمام روحیاتی که گاهی اوقات برایت آسیب زا و تنش زا بوده اند؟ این کنار آمدن، سازگاری و گذشتی که در دل انسان هایی با روح بزرگ هست، چند درصدش را تو توی دلت داری؟ دست های تو، قدم های تو، چشم های تو و قلب توی سینه ات، چه اندازه آماده ی پذیرش آدم ها و همیاری با آن هاست؟
آن چیزی که روبروی آدم راست می ایستد در برابر این ویژگی های مثبت شاید درصد وافری از «خودخواهی»، «غرور» و «تعصب» است؛ چیزهایی که به انسان اجازه نمی دهد تا بپذیرد و به جنگ با آدم ها و عقیده ها نپردازد. کژ دارد و مریزد. در کنار آدم ها قدم بردارد و زیر پایی نگیرد تا زمین خوردن شان را به تماشا بنشیند. هر کاری که از دستش بر می آید برای دیگران انجام دهد. باور کند که گاهی رسالت او در نقطه ای و زمانی مشخص، برای دست گیری از آدم هاست. نردبان نسازد از آدم ها. نردبان برندارد از پیش پای آدم ها، و همه و همه ی این ها نیازمند روحی بزرگ و مهربان است. روحی بلند. روحی بخشنده ...
***
دوست دارم بیشتر به آدم ها هدیه بدهم؛ بیشتر برای آدم ها وقت بگذارم، بیشتر بخشندگی کنم و زبان و دلم بیشتر یکی شود. حواسم باشد به حق و سهم و امتیاز آدم ها. بی بهانه به دوستانم هدیه بدهم، نامه رسان خبرهای خوش باشم، شادتر بشوم، انرژی مثبت بیشتری پخش کنم، اخلاقم ... اخلاقم ... اخلاقم ... قدری خوب بشود. سازش و کنار آمدنم با مشکلات و آدم ها بیشتر بشود. دوست هایم را با چیزهای کوچک خوشحال کنم؛ کتاب خوب است، لباس و عطر و ادکلن خوب است، خرید اشیای فانتزی و هنرهای دستی آماده از مغازه های هنری خوب است، اما دل من بیشتر با چیزهایی خوش می شود که توی دست های دوستانم پرورش یافته اند؛ مثل یک شال دست باف، یک کیف دست دوز، یک ظرف شور، ترشی، ماست و خوراکی هایی که خود دوستانم درست کرده اند. چندتا قاصدک جمع شده توی یک شیشه، یک تابلوی کوچک نقاشی، یک دستبند دوستی که با دست های خودشان بافته شده، یک شعر سروده شده، یک نوشته ی ادبی، یک عکس دو نفره ی فراموش شده متعلق به سال ها پیش، یک ظرف کوچک شیرینی و کیکی که خودشان درست کرده اند و چیزهایی که کمی بیشتر از چیزهای حاضر و آماده ی مغازه ها عشق دارند. یعنی می شود خود من توی این جریان بیفتم و دست هایم را به کار بگیرم برای عزیزانم؟
دیروز یک گلدان گل هدیه گرفتم و از صمیم دل خوش حال شدم؛ حالا دیگر، من مسئول گلم هستم ...
- ۹۳/۱۰/۱۸