سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

آلزایمر

جمعه, ۱۹ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۱۰ ق.ظ

من به او «اعتماد» داشتم، به چین و چروک های ممتد روی صورتش، به دست هایی که می لرزیدند، به کیسه ی نسبتاً سنگینی که توی دستش داشت... ظهر جمعه درست دم خانه خواهرم ایستاد و از من پرسید: «تو خونه ی ما رو بلدی؟» مستأصل گفتم: «نه ... نشونی چیزی همراتون دارید؟» ناامید و در حالی که شروع به حرکت می کرد گفت: «نه ندارم ... خودم پیداش می کنم ... » و رفت ... من دلم فرو ریخت ... زنگ خانه خواهرم را زدم و گفتم: «یه پیرمرد دنبال آدرس خونش می گرده ... »، رفتم بالا و برادرم از کنارم رد شد تا برود پی پیرمرد ... خبری از پیرمرد نبود! پژواک صدایش توی سرم می چرخید و من با بغض و اندوه و چند قطره اشک داشتم برایش سوره ی نصر می خواندم و غصه این را می خوردم که ای کاش به دنبالش رفته بودم...

  • المیرا شاهان