صدای پرندگان و بانگ سگ هایی که از گله ها مراقبت می کنند، همیشگی ترین صدایی است که در صبح روستا به گوش می رسد و نظرها را به خود جلب می کند. هر از چند گاه نغمه ی چک چک باران های بی امان که با اشیا برخورد می کند و با آهنگی گوش نواز بر تن روستا می بارد نیز، آرامش خاصی با خود به ارمغان می آورد. آرامشی که در عین سادگی، بر همدلی و صمیمیت مردم روستا می افزاید ... با هر طلوع، پسران و مردان روستایی به دنبال کسب روزی از خانه بیرون می زنند و روز دیگری را آغاز می کنند، چرا که می دانند در آینده نتیجه ی تلاش و زحماتشان را، به بهترین نحو خواهند دید. تا سال ها پیش شغل اکثر این پسران و مردان روستایی، دامداری و کشاورزی بود، اما با گرایش جوانان روستایی به شهر به بهانه ی پیشرفت و تحصیل، نوع اشتغال این افراد تغییر وسیعی کرده است. اگرچه به واقع هیچکدام این افراد هنوز زیبایی و شگفتی های روستای خود را فراموش نکرده اند و صدای وزش باد در لابه لای درختان تنومند را به خاطر دارند. آنان که کودکی خود را میان خانه های کاه گلی و زمین های خاکیِ آمیخته با نم آب که بوی تازگی می داد، گذرانده اند و شیطنت های کودکیشان را در هنگام بالا رفتن از درختان بلند و تنومند روستا به یاد دارند. آن جا که تمام روستا زیر پایشان پیدا بود و لذت چیدن میوه با دست هایشان را می چشیدند. یا با همسالان خود در کوچه پس کوچه های روستا می دویدند و زمین می خوردند و شروع به خندیدن می کردند، و این گونه زمین خوردنشان را به فراموشی می سپردند.
پسر و مرد روستایی که هنوز به فکر مهاجرت نیفتاده است، متناسب با محل زندگی و فصل، هر صبح خود را با کارهای متفاوتی آغاز می کند. یا مشغول کارهای کشت و زرع می شود، یا دامداری می کند و به طیور خود رسیدگی می کنند و یا به کارهای مربوط به باغداری می پردازد. در روستاهای مرکزی ایران که آب و هوایی گرم و خشک دارند، پیشه ی افراد به فراخور موقعیت جغرافیایی با روستاهای واقع در چهارسوی کشور متفاوت است. برای مثال از میان شغل مردمان روستاهای مرکزی ایران، علاوه بر تولید محدود محصولات کشاورزی در بخش های گلخانه ای، زراعی و باغی، می توان به ریسندگی و بافندگی، تولید کاشی و همچنین استخراج سنگ آهن و ذغال سنگ از معادن اشاره کرد. مردمان روستاهای ایران، در نقاط مختلف کشور، صنایع دستی متفاوتی تولید می کنند و همچنین دارای شیرینی ها، غذاها، خوراکی ها و زیورآلاتی خاص مناطق زندگی خود هستند.
بعضی از پسران روستایی به تحصیل تا پایان متوسطه اکتفا می کنند. اما آن دسته از پسران روستایی که برای ادامه ی تحصیل و رفتن به دانشگاه برای مدتی محدود از روستای خود به شهرهای اطراف مهاجرت می کنند را می توان به دو دسته تقسیم کرد. جوانانی که در جستجوی اصالت و حفظ فرهنگ روستای خود هستند و با هدف پیشرفت و آباد کردن روستای خود نزد خانواده شان باز می گردند، و دسته ی دوم کسانی که با دیدن امکانات داخل شهر، ماندن را به بازگشتن به شرایط روستا ترجیح می دهند و عطای زندگی روستایی را به لقایش می بخشند.
آن دسته از مردمانی که از روستاهای مرکزی ایران به شهرها مهاجرت می کنند، اگر کشاورز و دامدار نباشند، در بسیاری از مواقع سعی در گسترش حرفه ی خود در شهرها دارند. برای مثال می توان از صنایع دستی استان اصفهان نام برد، که اهالی آن منبت کاری و قلم زنی را از دل روستا به داخل بازارهای شهری کشانده اند و حتی به آموزش این هنرهای اصیل و فرهنگی به علاقمندان نیز می پردازند.
حقیقتاً دغدغه ی یک جوان روستایی علاوه بر تحصیل، داشتن شغلی مناسب و پردرآمد، و ازدواج، پیشرفت و رسیدن به موفقیت های زندگی شهری است. اگر از شمار جوانانی که بعد از ادامه ی تحصیل در دانشگاه های موجود در شهرها، به روستایشان باز می گردند فاکتور بگیریم، باقی میل شدیدی به حضور در ادارات و شرکت ها دارند و برای رسیدن به این هدف، از هیچ کوششی فروگذار نمی کنند. با توجه به تصور اشتباه برخی از افراد شهرنشین درباره ی روستاییان و دافعه ی آن ها به خاطر متفاوت بودن روستاییان در پوشش و فرهنگ، غالب روستاییان سعی دارند که تصورات اشتباه این افراد را از بین ببرند و به این لحاظ آبروی خود و هم روستایی های خود را حفظ کنند و برای این مهاجرت ممکن است تن به سختی های بسیاری بدهند و با مشکلات زیادی مواجه شوند.
بسیاری از این جوانان روستایی که خانواده هایشان تمایلی به زندگی شهری ندارند، فضای گرم و صمیمی خانواده ی خود را رها می کنند و در بعضی موارد بدون پشتوانه ی مالی به شهرها مهاجرت می کنند. اگرچه افراد تحصیل کرده می توانند شغل های پر در آمدی با میزان سختی کمتر در شهرها پیدا کنند، اما آن دسته از کسانی که از سطح تحصیلات نسبتاً پایینی برخوردارند، با ورود به شهرها سختی های جبران ناپذیری را متحمل می شوند و به شغل های پیش پا افتاده ای مثل کارگری قناعت می ورزند. بنابراین اگر این افراد به جای تحمل این سختی ها به روستاهای خود باز گردند و سعی در انتقال امکانات شهری به زندگی روستایی کنند، می توانند از مهاجرت های اشتباه هموطنان خود به شهر بکاهند، ضمن این که از لطمه های روحی و روانی آتیِ هم روستایی های خود در فضای شهری نیز جلوگیری کنند.
چشم که بیندازی همه جا رنگین کمانی از سرسبزی و صمیمیت و شادی است. اینجا که همه ی خانه هایش بوی کاه گل و نان و برنج دودی می دهد و هر کجایش صدای عشق بازی قطره و چشمه، و صدای جیرجیرِ جیرجیرک های آوازه خوان طنین انداخته است. اینجا که طلوعش روی ساعت صدای خروس ها کوک می شود و هر صبح، توی لانه ی مرغ ها سوغات تازه ای تولد یافته است. این جا که زن هایش، چادر به کمر می بندند و دست هر مردی داسی است برای درو کردن گندم ها. اینجا روستاست، و روستا، نه به کوچکی طول و عرض جغرافیایی که به بزرگی دل هایی است که رنگ آب و آینه اند و در دل این منِ شهری، هوس چند هفته زندگی در دل یکی از همین روستاها را می اندازد که تویش هیچ و هیچ و هیچ ویلای نوسازی چال نکرده باشند و پر باشد از خانه هایی چوبی که هیزم روی هم انباشته اند و آسمانشان آبی ست.
شنیدن صدای خنده های کودکانه، از لابلای صدای بال زدن پرنده ها، زوزه ی سگ ها و شیهه ی اسب ها کار سختی نیست. دختر بچه های روستایی دست توی دست هم گذاشته اند و آلیسا آلیسا بازی می کنند. کمی که از این بازی خسته شدند، لی لی می کنند یا می روند و می نشینند پای بساط خاله بازی و برای همدیگر چای می ریزند، و توی بازی، مادر عروسک های دست سازشان می شوند. دختر بچه های روستایی، از همان کودکی مادرند. از همان کودکی مامان بازی می کنند و عشق ورزیدن و محبت دخترانه را از بازی هایشان یاد می گیرند. مهد کودک آن ها، قالیچه ی توی کوچه هاست. وقت نان پختن مادرهایشان، کنار تنور می نشینند و از خمیرهای کوچک، نان های کوچک می سازند و خوشحالی می کنند. توی دست هایشان، عطر ریحان و رازقی است و با همین دست ها، باغچه های کوچکشان را با سبزی و گوجه فرنگی نقاشی می کنند. باغچه، دفتر نقاشی دختران روستاست. دخترانی که دام ها را بلدند، و از همان کودکی یاد می گیرند که شیر بدوشند و از شیرها، کره، ماست، کشک و پنیر درست کنند. دخترانی که چارقد به سر، با دامن های بلند چین دار، همپای مادرانشان، توی کوه ها چرخ می زنند، سبزی های کوهی می چینند تا سر ظهر، برای پدر و برادرانشان شوربا بپزند. اینجا، روستاست، و روستا سرزمین هنرهای دخترانه است؛ مصداق «باریدن هزار هنر از هر انگشت». چوب ها و نی ها به دست دختران روستاست که دستبند و حصیر می شوند، نخ ها به دست دختران روستا روی قالی ها، گل های رنگارنگ می رویانند. دختر بچه های روستایی، هم مادرند، هم خواهر، هم دختر و هم یک دانش آموز روستایی، و توی خانه شان جای اسباب بازی های خارجی و تبلت و گوشی های اندرویدی، به هیچ وجه خالی نیست.