سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ» ثبت شده است

۰۱
تیر

پروفسور حسین باهر

این روزها دیگر کمتر جایی می شنویم که از عبارت «رنگ سال» استفاده کنند و غالباً افراد جامعه نیز کمتر دنبال لباس ها یا اجناسی با رنگ های شبیه به هم اند. آن چیزی که در جهان حاضر توجه بسیاری از جامعه شناسان را به خود جلب کرده است، بازگشت ما به دوره ای از پوشش است که مردمان آن با واژه ی «مد» بیگانه بوده اند. حالا دیگر کمتر جایی می بینیم که آدم ها لباس هایی شبیه به هم بپوشند و از رنگ پوشش هایی شبیه به هم استفاده کنند. این روزها افراد هر آن چیزی را می پوشند که با آن احساس راحتی بیشتری می کنند و با سلیقه ی شخصی شان جور است.

این ها را پروفسور حسین باهر، بنیانگذار مکتب رفتارشناسی و مشاور در امور رفتاری، استاد دانشگاه و عضو فرهنگستان علوم پزشکی (سلامت اجتماعی) می گوید. در مجالی کوتاه به محل کار ایشان رفتیم تا پیرامون موضوع تاثیر تبلیغات بر مد و مدگرایی در جامعه با ایشان گفتگویی داشته باشیم.

شرح گفتگوی ما را در زیر می خوانید:

 

*به عنوان اولین سؤال لطفاً تاریخچه ی پیدایش مد و عوامل زمینه ساز در شکل گیری مد را مطرح کنید.

مد در تاریخ هنر چهار مرحله را گذرانده و تحول پیدا کرده است؛ اول به صورت پری کلاسیسیسم و بسیار بومی و نچرال بوده است. دوره پری کلاسیسیسم یعنی دورانی که هر ایل، قبیله و هر فرد و شخصیتی بر اساس آنچه که سلیقه ی او بوده دست به انتخاب می زده و اقداماتی برای پوشش و پویش خودش انجام می داده است که اگر به فیلم هایی که از دوره های قدیم ساخته شده و موجود است نگاه کنید مشخص است که در این فیلم ها هرکس متعلق به هر منطقه یا قبیله ای که هست، با لباس هایی ژنده، موهایی گوریده و تقریباً با ظاهری همانند غارنشینان می زیسته است. مرحله ی دوم این طرز پوشش کمی دسته بندی شده است و آدم ها بر اساس تجمعاتی که در قبیله های مختلف و مناطق گوناگون داشته اند لباس ها و یونیفرم هایی خاص خود به وجود آوردند. طوری که هر قبیله ای برای خودش نحوه ی پوشش خاصی تعیین کرد؛ مثل مردمان ترکمن، ترک و ... . به عبارتی عجم ها یک نحوه ی لباس پوشیدن داشتند و عجم ها نیز جور دیگری لباس می پوشیدند و از طریق لباس، پوشش، رویش و کوشش از یکدیگر تفکیک می شدند؛ مثلا اگر در حال حاضر ما کسی را ببینیم که عبا و چفیه دارد، می دانیم که عرب است یا پوشش مردمان عرب را دارد. بنابراین بشر کم کم از موقعیت غارنشینی به قبیله نشینی تبدیل شد و هنوز هم اعراب در قبایل مختلف، یا مردم شهرها و ولایت های مختلف ایران، به شیوه هایی متفاوت لباس می پوشند و در پوشش متفاوت اند.

  • المیرا شاهان
۰۱
ارديبهشت

ما می توانیم خیلی زود به «چیزها» عادت کنیم؛ به چیزهایی که می بینیم یا می شنویم، به آدم هایی که هرروز با آن ها سر و کار داریم، به خیابان هایی که مسیر هرروزه مان شده اند و به آواها، نجواها و صدای پرندگان، ماشین ها و آدم ها. آهسته آهسته دیدن خیلی اتفاقات، رفتارها و حرکات در اطرافمان عادی می شود. چیزهایی که شاید اولین بار به صورت ویژه ای توجه ما را به خود جلب کرده بودند و ما را در لحظاتی مبهوت و مغموم و مشعوف خود ساختند، یک روز دیگر برای ما تازگی و طراوت روز اول را ندارند و انگار از روز نخست چیزهایی پژمرده، بی صدا و مرده بوده اند.

***

عادت به اشیا، ابزار و آدم ها، بدون توجه به آن چه در دل خود دارند و هویت آن ها را بازگو می کند، و بدون کشف لایه های درونی و نگرشی تازه به بخش های دیگری از وجود آن ها، حکایتی نیست که بتوان آن را از قامت زندگی آدم ها پاک کرد و به راستی حقیقتی ناگوار است که می تواند به ناگاه همه ی آدم را به غریبانه ترین شکل، تسخیر ناکامی ها و تلخی ها کند.

سال ها پیش، وقتی دست در دست پدر و مادرهایمان سوار اتوبوس یا تاکسی می شدیم یا در مکان های عمومی در میان خیل افراد مراجع فرود می آمدیم، فکر می کردیم بزرگ که شدیم می شویم شبیه همین آدم بزرگ هایی که هرچند غریبه اند، اما وقتی به هم می رسند باب گفتگو را باز می کنند یا از دور به یکدیگر لبخندهای دوستانه می زنند؛ کسی خودش را برای دیگری نمی گیرد و با کلیدِ توی دست هایش بازی نمی کند که مثلاً دوست یا آشنای نزدیکش را ندیده است! تا آن که گوشی های همراه رفته رفته در زندگی آدم ها فضای گسترده تری را اشغال کرد و آهسته آهسته از دست پدرها به دست فرزندان و دیگر اعضای خانواده رسید و امروز وقتی از زاویه ی بالاتری به آدم ها نگاه می کنیم، آن ها به نقطه های کوچکی می مانند که در کنار نقطه های دیگر توان ساختن نیم خط های کوچک و نگاه و توجه به یکدیگر را ندارند. در احمقانه ترین شکل، لحظه ی دست فروشی کودکان سر چهارراه ها، غرق شدن یک آدم در دریا یا خودکشی یک مسافر در ایستگاه مترو، سرشان را بالا می گیرند و فیلمبرداران و عکاسان قَدَری می شوند که برای به اشتراک گذاری هر آنچه دیده اند، سر و دست می شکنند.

ما آدم های گوشی به دست

چند وقت پیش، توی اتوبوسی که از یکی از شلوغ ترین محله های شهر می گذشت، مسافرانی نشسته و ایستاده بودند که توی دست هایشان یک گوشی هوشمند یا تبلت داشتند و به غیر از آن ها که سرشان به انگری بردز، 2048 و شهر شکلات ها گرم بود، بقیه در دنیای عظیم دیگری سیر می کردند که با وجود مجازی بودن، حقیقت زندگی بسیاری از ما به آن گره خورده است. خانم مسافر کنار دستی سرش را به گوش هایم نزدیک کرد و بعد از چند جمله بد و بیراه گفتن به این آدم ها و خانواده هایی که برای فرزندانشان تبلت هایی به قواره ی خود کودکان تهیه می کنند، ده دقیقه ی تمام لعن و نفرین به جان همسرش کرد که جنبه ی استفاده از گوشی هوشمند را ندارد و به طور ناجوانمردانه ای بعد از پانزده سال زندگی مشترک، به معاشرت با آدم های ندیده و نشناخته ای می پردازد که توی شبکه های اجتماعی مثل تانگو و لاین با آن ها آشنا شده است. آن چه پشت آدم را می لرزاند، خیانتی است که برملا شده، در شرایطی که همسر آن خانمِ مسافر، ابایی از آشکار شدن روابطی که به قهقرا می رود ندارد!

  • المیرا شاهان