سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۷ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

۰۵
آذر

 

یوسف قوجق

پنجم آذر یادآور قیام دلاورانه مردم گرگان در اعتراض به حملۀ مأموران رژیم پهلوی به حرم مطهر امام رضا(ع) است. به همین مناسبت موسسه شهرستان ادب در گفتگو با نویسندۀ کتاب «لحظه‌ها جا می‌مانند» نشست؛ این کتاب با بهره‌گیری از هنر و ادبیات به قیام مردمان خطه گرگان پرداخته است. گفتگوی ما با یوسف قوجُق را در زیر می‌خوانید.

 

*ظاهراً رُمان «لحظه‌ها جا می‌مانند» نخستین اثر شما درباره انقلاب نیست.

سال‌ها پیش مجموعه داستانی با عنوان «بادبادک‌ها در شهر» از من در کانون پرورش فکری چاپ شد و البته داستان‌های پراکنده‌ای در نشریات منتشر و در برنامه قصه ظهر جمعه رادیو خوانده شده که البته همه آن‌ها مربوط به دهه هفتاد و هشتاد بود.

 

*موضوع رُمان «لحظه‌ها جا می‌مانند» درباره وقایع انقلاب در شهرستان گرگان است. چه ضرورتی داشت که برای نوشتن رُمان انقلاب، بروید سراغ واقعه‌ای که در گرگان اتفاق افتاده؟ چه اهدافی برای انتشار چنین کتابی داشتید؟

یکی از ویژگی‌های مهم این کتاب، پرداختن به وقایع انقلاب در خارج از تهران است. موضوع مهمی همچون واقعه 5 آذر گرگان، موضوعی نیست که بشود به راحتی درباره آن نوشت. یک ضرورت مرا به این کار کشاند. هربار که تقویم به 5 آذر می‌رسد، همه مسئولین استان گلستان درباره‌اش حرف می‌زنند و ضرورت‌های معرفی این روز بزرگ برای ثبت در تقویم و شناساندن آن به نسل جوان را گوشزد می‌کنند، اما برگ‌های تقویم به دهم آذر نرسیده، همه چیز فراموش می‌شود و باز هم صحبت‌ها می‌ماند برای 5 آذر سال بعد، تا دوباره این بحث‌ها دوباره تکرار شود. در یکی از روزهای اول آذر ماه چند سال پیش، شاهد برنامه‌ای جالب و درعین حال تأسف‌باری از سیمای گلستان بودم. خبرنگار سیما از برخی نمایندگان نسل جوان گرگان درباره 5 آذر می‌پرسید و این‌که این عبارت چه چیزی را به ذهن متبادر می‌کند. آن‌ها متاسفانه هیچ اطلاعی از واقعه نداشتند و تنها چیزی که می‌شناختند، نام بیمارستان و بلواری بود که نام 5 آذر را روی خود داشتند. این یعنی فاجعه!

 

  • المیرا شاهان
۰۳
آبان

چندروز پیش که داشتم با اسماعیل امینی دربارۀ کتابخوانی مصاحبه می‌کردم گفت برای این که مردم کتابخوان شوند باید دانشگاه را تعطیل کرد! گفت در مدرسه به دانش‌آموزان چگونگی ورود به دانشگاه را یاد می‌دهند و در دانشگاه چگونگی گرفتن مدرک را. دو سه تا دانشگاه توی کشور کافی است و این که این همه جوان‌ها را در دانشگاه معطل می‌کنند خوب نیست. اسماعیل امینی از آن منتقدهای درست و حسابی‌ست که شاید در نظر اول بداخلاق جلوه کند، اما شخصیت بسیار منطقی و واقع بینی دارد که او را تبدیل به معلم خوب و مهربانی کرده. معلمی که به قول خودش تمام خانه‌اش کتابخانه است و پنج شش هزار جلد کتاب دارد. خب من هم در خصوص دانشگاه با او هم عقیده‌ام. یادم است سال‌های دبیرستان مُدام غُر می‌زدم که این کتاب‌ها را برای چه باید بخوانیم؟ چرا قشنگ‌ترین سال‌های زندگی‌مان را باید برای رفتن به دانشگاه حرام کنیم؟ چرا وقتی می‌شود کتاب‌های درست و درمان خواند، باید فرمول‌های ریاضی و فیزیک را قورت داد که از تویش مهندسِ الکی شد که یا برایش کار نیست یا مدرکی مغایر با شغل آیندۀ اوست؟

با علم‌اندوزی هیچ مشکلی ندارم؛ اما با علم‌اندوزیِ امروزی که خیلی وقت‌ها به شب‌های امتحان محدود می‌شود مشکل دارم. با خواندن مباحثی که مورد علاقه‌مان نیست و باید پاسش کنیم، مثل دروس حسابداری برای رشتۀ خودم که مدیریت بود و پانزده واحد تمام به این می‌پرداخت که بستانکار و بدهکار چه کسانی هستند و باید چطور ثبت زد -که همه شیوه‌های کهنۀ حسابداری را به دانشجوها می‌آموخت-؛ در حالی‌که نرم‌افزار هلو کار حسابدار را به سرعت، راه می‌انداخت. به حول و قوۀ الهی هیچ‌کدام این مباحث را به یاد ندارم ...

حالا این روزها یکی از لذتبخش ترین کارهایی که انجام می دهم کتابخوانی‌ست. آن هم نه کتاب هایی که نوشتۀ معاصران است و در هر محفلی مورد نقد و تحلیل و ... است، که کتاب های کهن ادبیاتِ قرن‌ها پیش که از پند و حکمت و اندرز سرشارند. تازه با خواندن این کتاب‌هاست که فکر می‌کنم دارد چیزهایی به من اضافه می‌شود. این کتاب‌ها صرفا به روایت قصه نمی پردازند؛ که ورای هر حکایت و روایتی را نگاه می کنند و مکتبی هستند برای آموختن و آموختن. هرروز فکر می‌کنم مردم ما چرا سعدی نمی‌خوانند؟ چرا مولوی نمی‌خوانند؟ چرا حافظ را گذاشته‌اند روی طاقچه و فقط بلدند با آن فال بگیرند و به جای خود شعر تعبیر شعر را بخوانند؟ هرروز فکر می‌کنم شاهنامه‌خوانی چه خوب است! گلستان سعدی چه نغز و شیرین است. و مولوی چه خوب و دوست داشتنی مثنوی را سروده ...

پ.ن: این کانال تلگرام را به علاقمندان به ادبیات پارسی پیشنهاد می‌کنم.

*سعدی.

  • المیرا شاهان
۱۸
شهریور

این یک نوشته کودکانه است ...

یادم هست که توی بچّگی خیلی دنبال شماره خدا می‌گشتم؛ دبستان که رفتم یکی از همکلاسی‌هایم برایم شماره خدا را نوشت: 24434. و من به خیال این‌که این، شماره خانه خداست، یک روز از صبح شماره را گرفتم و تصورم این بود که صدای خش‌خشِ تلفن، صدای بارانِ بهشت است ...

بزرگ‌تر شدم و بعدها کسی برایم گفت تعداد رکعت‌های هر نماز روزانه را که کنار هم بگذاری می‌شود همین شماره؛ که پر بی‌راه هم نبود ...

امروز یک تلنگر من را به آن روزها پر داد؛ به جستجوگری‌ام برای حرف‌ زدن با خدایی که نمی‌دیدمش، اما باور داشتم که هست. باور داشتم که نگاهِ من می‌کند و نامه‌های هرازگاه‌ام را می‌خواند. خدایی که شوق بزرگ شدن و رسیدن به آرزوهام، او را از من گرفت و من تا مدت‌ها حواسم نبود که نگاه‌اش کنم ... راستش هر قدر هم که فکر می‌کنم، نمی‌دانم چرا این اتفاق افتاد!

عرفان نظرآهاری توی کتاب «نامه‌های خط ‌خطی»‌اش برای خدا نوشته: «خدایا! نیستی، کجایی؟ آخر چرا همیشه قایم می‌شوی؟ چی می‌شد اگر دیدنی بودی؟ آن‌وقت همه باور می‌کردند که هستی. آن‌وقت شاید همه مؤمن می‌شدند. این‌طوری که خیلی بهتر بود. اما انگار تو دوست داری مخفی باشی. دوست داری همه دنبالت بگردند. شاید برای همین است که اسمت باطن است. اما می‌دانی تعجب من از چیست؟ از اینکه هر وقت می‌گویند هوالباطن، هوالظاهر هم می‌گویند. خدایا مگر می‌شود که تو هم باشی و هم نباشی. هم همه جا باشی و هم هیچ جا نباشی؟ خدایا! به اینجاها که می‌رسم دیگر معنی‌اش را نمی‌فهمم. گاهی اوقات، تو چقدر سختی ... ».

  • المیرا شاهان
۰۷
مرداد

بعضی ها آدم های یک طرفه اند؛ دوست دارند همه توجه آدم ها بهشان معطوف باشد. همه محبت ها نثار آن ها شود. همه تشویقشان کنند و جلوشان خم و راست شوند، مثل بعضی سیاستمدارهای حالا و سیاستمدارهای مدفون لابلای صفحه های تاریخ، قبرها و تابوت ها. مثل خیلی از مدیرها و به اصطلاح آدم حسابی های ناحسابی یا حتی آدم های خیلی معمولی تر. آن ها بی اینکه تو را شنیده باشند، با تو نشست و برخاست کرده باشند، تو را فهمیده باشند، به تو بی مهری می کنند. تو را ابزار می بینند و خودشان را صاحب قدرت. در مقابل دلشان هواداری می خواهد. شنیده شدن، احترام کردن یا چیزی شبیه پرستش. غالباً هم زیاد از حد اظهار نظر و فضل می کنند و از پرحرف های روزگارند. بسیار کوشیده ام شبیه این آدم ها نشوم. وهم بر نداردم که کسی شده ام یا خیلی آدم سرفرازی هستم.

یک ضرب المثل قدیمی رایج در گفتار ما هست که «درخت هرچه پربارتر، سر به زیرتر». بسیار کوشیده ام که درختِ پربارِ سر به زیر باشم. هرچند پاری وقت ها خیال می کنم که مهمل بافی ها و صداقتی که توی کلماتم دارم بقیه را می شوراند و ممکن است خیال کنند که دارم خارجی بازی در می آورم تا به بقیه بفهمانم: «من آدم مهمی هستم! به من احترام کنید. سجده ام کنید که من سایه خداوند بر روی زمینم». چه می شود که بسیاری از ما اینگونه سر به آسمان بلند کرده ایم و طلب بندگی آدم ها را داریم؟ چه شد که آدم پرست و مدیرپرست و صاحب منصب پرست شده ایم؟ نقش بازی نکنیم کاش. ما نه تنها در برابر وجود و شخصیت خود و اطرافیانمان مسئولیم، که مسئولیت فجایعی که سر نسل های بعد از ما هم می آید با ماست. کلی غررررر دارم که بزنم؛ حوصله اش اما نیست که نیست ...

***

بعد نوشت: چند وقت پیش کتابی خواندم با عنوان «بی شعوری» اثر دکتر خاویر کرمنت. البته نقد زیادی درباره اش دارم. چرا که به نظرم فقط ایده ی خوبی داشت اما پرداختش خیلی معمولی، یکنواخت، تکراری و ضعیف بود و بیشتر شبیه کتاب های زرد روانشناسی شده بود تا یک اثر اجتماعی. اما از این جهت که بسیاری آدم ها، حتی خود من را در بسیاری رفتارها محکوم می کرد و به خودم می آورد کتاب قابل قبولی به نظر می رسید. این روزها هم خیلی جاها می بینم که این کتاب صدا کرده و هر روز بر خوانندگانش اضافه می شود. اگر دوست داشتید از اینجا دانلودش کنید.

به نظرم گاهی این جور تلنگرها از ضروریات زندگی اند.

  • المیرا شاهان
۲۹
تیر

این روزها که از مشغله های چندماه پیش کیلومترها فاصله گرفته ام و وقت بیشتری دارم که به علاقمندی هایم برسم، کتاب های بیشتری می خوانم، فیلم های بیشتری می بینم، مقاله ها و تاریخ بیشتری می خوانم، بیشتر فکر می کنم، بیشتر با اطرافیانم حرف می زنم، آدم های حسابی بیشتری را ملاقات می کنم و می شناسم، بیشتر با خانواده می گردم و معنویات در زندگی ام رنگ تازه ای گرفته است. در عوض این ها، «نوشتن» است که توی زندگی ام از شور و حال افتاده. تبدیل شده ام به یک جور انبار دریافت اطلاعات و کارهای خوب. فکر می کنم لازم است هرازگاهی بایستیم، افکار بیخودی و بلااستفاده را از مغزمان خالی کنیم و در عوض خودمان را با انرژی و اطلاعات خوشایند شارژ کنیم. اینطوری طبیعتاً بین ما و ابزارهای خدماتی فرقی هست و به سلول های خاکستری مغزمان، خمسی تعلق نگرفته. زمان آخرین ورود اطلاعات به کره ی روی سرمان هم عهد دقیانوس نیست. فکر می کنم هرکسی باید توی زندگی اش ایستگاه اطلاعاتی منحصر به فردی داشته باشد و سال به سال، فصل به فصل، ماه به ماه یا هفته به هفته، در آن توقف کند و خودش را بزند توی شارژ. دنیا شگفتی های خیره کننده ای دارد که نیازمند کشف و شناخت اند. اوصیکم به کشف و شناخت این شگفتی ها.

  • المیرا شاهان
۱۲
ارديبهشت

در آستانه ی برگزاری نمایشگاه کتاب ...

خیلی دودوتا چهارتا کردم که بنویسمش یا نه! اما دیدم من از آن هاش هستم که تا یک چیزی را ننویسم انگار توی مغزم مثل ذرت، "فکر" بو می دهند و آرام و قرارم نیست.

رک و پوست کنده می خواهم بپرسم: برای چیست که ما انقدر شاعر داریم؟ چرا انقدر آدم های ریشوی پشمالوی متفکرِ دست بر زیر چانه داریم که ماهی چندبار جلسه شعر تشکیل می دهند و با تیپ های هنریِ خسته، شعرهای جوان های با ذوق را گوش می کنند و سرشان را آهسته بالا و پایین می کنند تا بگویند: «احسنت! تو یک پدیده ای! تو صاحب سبکی و فلانی و بهمان ... »؟

سوال دوم اینکه: چرا ما در حوزه ی ادبیات انقدر جذب شاعر داریم؟ چرا هیچ ارگان خاصی نداریم تا اول از هرچیز به ما بگوید شعر چیست و شاعر کیست؟ هر کسی دوتا جمله می نویسد و اسمش را می گذارد شعر سپید یا آزاد. بعد هم توی شبکه های اجتماعی برای خودش فالوور جمع می کند و کمی بعد می بینیم که آدم مطرحی می شود و خیلی ها زیر هر دو خطی که او می نویسد به به و چه چه می کنند و کم کم او به جرگه ی شاعران مهم عصر حاضر می پیوندد، به جلسات شعر "دعوت" می شود و "استاد" لقب می گیرد!

  • المیرا شاهان
۰۱
خرداد

«خداوند به مردی که با زوجۀ خود حُسن رفتار داشته باشد، لطف و مرحمت خواهد داشت؛ چرا که خداوند مرد را قیّم بر زن قرار داده است». این حدیث از امام صادق(ع) در کتاب من لایحضره الفقیه (ج ۳، ص ۲۸۱) روایت شده‌است که به‌خوبی از نقش مرد در خانواده صحبت می‌کند.

طبق منابع مکتوبِ دین اسلام، در نظام خانواده، هر یک از اعضا متناسب با جایگاه خود نقشی را برعهده دارند تا خانواده در حریم امن و آرامش، رشد کند و به کمال مطلوب برسد. اما آن‌چه بیش از پیش در کتب دینی ما به آن پرداخته می‌شود، رفتار و اخلاق زن در خانواده از دیدگاه اسلام است. احترام به شوهر و برآوردن خواست‌های او از اصلی‌ترین وظایفی‌ست که در معرفی نقش زن در خانواده از آن گفته‌اند. اما مردان نیز وظایفی در قبال همسر و خانواده بر دوش دارند که بی‌توجهی به آن‌ها خانواده  را دچار صدمات جدی روحی و روانی خواهد کرد و می‌تواند رشد نایافتگی و رکود در خانه را به دنبال داشته باشد. از جملۀ این وظایف می‌توان به مسئولیت‌پذیری مرد در قبال خانواده، ایجاد آسایش و تامین اقتصادی، توجه به نیازهای هریک از اعضا، آراستگی، خوش خُلقی، عفت زبان، امین بودن، سخاوت و مهرورزی اشاره کرد.

رسول خدا(ص) می‌فرمایند: «بهترین شما کسانی هستند که بهترین برای زنان خود باشند و من بهترین برای زنان خود هستم.» و در روایت دیگری آمده است: «بهترین شما، بهترین برای خانواده‌اش است و من بهترین شما برای خانواده خود هستم». این‌که مرد بکوشد برای خانوادۀ خود بهترین باشد، می‌تواند از بروز هرگونه ضعف، کژی و کاستی در محیط خانه جلوگیری کند. از سویی توانایی ابراز محبت به همسر و فرزندان، می‌تواند گرمی‌بخش محیط خانه و احساس تعلق خاطر به مرد خانواده باشد که نقش همسری و پدری را پذیرفته است. چنان‌که حضرت محمد(ص) می‌فرمایند: «این گفتة مرد به زن که تو را دوست دارم، هرگز از دل زن بیرون نمی رود».

در همین راستا، به منظور تقویت حُسن خلق و یادآوری نکات کاربردی دربارۀ رفتار و اخلاق در محیط خانواده، به معرفی کتاب‌هایی برای بهبود روابط خانوادگی، به‌خصوص در مردان می‌پردازیم.

 

برای خواندن ادامۀ مطلب، روی متن کلیک کنید.

 

  • المیرا شاهان