از حال و احوال این روزها اگر پرسی، نه ابری و بارانی، نه بادی و طوفانی، که آلوده است کأنهو هوای دودی و آلودۀ تهران. آدمهای این روزها؟ همه به جز معدودی، شیفتۀ خودند و خصم آدمیزاد. کاری که دوست دارم؟ خلوتِ با خویشتن و صلۀ ارحام. کاری که دوست ندارم؟ ملاقات با آنها که پیش از این از ایشان زخم خوردهام و زبانم یارای پاسخ دادن به بیحرمتیهاشان را نداشته؛ هرچند سکوتم را از روی «توسریخوری» دانستهاند، نه حرمت نگه داشتن و ادای احترام. چه چیز آرامم میکند؟ بازگشتن به معنویات سابق و گرفتن چلۀ دعای کمیل و قرائتِ هرازگاه قرآن و زیارت ائمۀ اطهار و عبادت و ستایش خداوندِ دنیا و مافیها. چه چیز ناآرامم میکند؟ نشستن پای بحثهای این و آن دربارۀ دنیا و غیبت این و آن را کردن و هزل و ناسزاگویی دختران و چشمچرانی پسران. چه چیز شادابم میکند؟ هر صبح کنار تو بیدار شدن و خواستن و شنیدن و داشتنت. چه چیز غمگینم میکند؟ نداشتنت...