سَرو سَهی

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم / گرگ دهن‌آلودۀ یوسف ندریده

سَرو سَهی

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم / گرگ دهن‌آلودۀ یوسف ندریده

سلام خوش آمدید

۴۴ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

شب یلدا یا شب چلّه، به جشن عروسیِ پاییز و زمستان می‌ماند؛ شب پیوند نوعروسی که زمستان می‌خوانندش با پاییزی که با کت و شلوار قهوه‌ای، خستگی از تن می‌روبد و به استقبال سپیدی می‌رود. یلدا در ادبیات ما، بیشتر با «انتظار» قرابت دارد. انتظاری که به اندازۀ یلدا کش می‌آید و پاری‌وقت‌ها خیال سر رسیدنش نیست. در پاره‌ای از اشعار هم، سیاهی و بلندی شب یلدا به گیسوی یار تشبیه شده. به هر روی، یلدا را قدر دانستیم و تک‌بیت‌هایی از شاعران کهن را فراخواندیم تا با نگاهی ژرف، در آینۀ شاعران کهن، به «یلدا» بنگریم.

 

هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک

کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود

(خواجوی کرمانی)

.

تا در سر زلفش نکنی جان گرامی

پیش تو حدیث شب یلدا نتوان کرد

(خواجوی کرمانی)

.

شب یلداست هر تاری ز مویت، وین عجب کاری

که من روزی نمی‌بینم، خود این شب‌های یلدا را

(سلمان ساوجی)

.

بر من و یاران شب یلدا گذشت

بس که ز زلف تو سخن رفت دوش

(قاآنی)

.

بس درازستی ای شب یلدا

لیک با زلف دوست کوتاهی

(قاآنی)

  • ۳۰ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۹
  • المیرا شاهان

استاد محمدعلی مجاهدی

ماه ربیع، بهارِ ماه‌هاست و پر است از حضور لطیف گل‌هایی که قرن‌هاست تمام هستی را به عطر وجودشان معطر ساختند. شهرستان ادب، ضمن تبریک میلاد پیام‌آور مهربانی، حضرت محمد مصطفی(ص) و پیشوای ششم شیعیان، امام جعفر صادق(ع) با شاعر گرانقدر و آیینی‌سرای معاصر، استاد «محمدعلی مجاهدی» به گفتگو نشست تا از کوزۀ حرف های ایشان لبی تر کند و بیاموزد. استاد مجاهدی متخلص به «پروانه»، متولد سال 1322 در شهر قم است و در حال حاضر مدیریت انجمن «محیط» و انجمن شعر حوزه هنری قم را بر عهده دارد. به علاوه ایشان عضو شورای عالی هنر دفتر تبلیغات اسلامی هستند و با حکم وزارتی به‌عنوان دبیر شعر آیینی کشور منصوب شده‌اند. گفتگوی ما را در زیر می‌خوانید:

 

*از چه زمانی متوجه علاقمندی‌تان به حوزۀ شعر و ادبیات شدید و چشمۀ شعر در زندگی شما جوشیدن گرفت؟

من در یک خانوادۀ به معنای واقعی کلمه روحانی به دنیا آمدم و فضای حاکم بر خانوادۀ ما فضایی کاملا اخلاقی، عبرت‌آموز و دینی بود. پدرم مدرس حوزۀ علمیه بودند و می‌دیدم که گاهی به جای استخاره با قرآن، به کتاب حافظ تفال می‌زنند. در اواخر دبستان با شعرهای حافظ مانوس شدم و این انس ادامه پیدا کرد، تا این‌که گاهی احساس می‌کردم مصراع‌ها و ابیات موزونی بر زبانم جاری می‌شود اما مقطعی بود. سال دوم دبیرستان بود که شعر را به‌صورت کاملا اصولی با حضور در انجمن‌های ادبی که در قم تشکیل می‌شد، شروع کردم و بعد از این که دیپلم علوم تجربی گرفتم، برای یک دورۀ یک‌ساله در دانشگاه تربیت معلم عازم تهران شدم، یعنی سال 1341 که حدود نوزده ساله بودم. بنابراین عازم تهران شدم، در کنکور آموزش و پرورش شرکت کردم و پذیرفته شدم. در آن یک سالی که در تهران بودم شبی نبود که در یک انجمن ادبی در تهران نباشم. انجمن‌هایی مثل انجمن ادبی حافظ، صائب، قلم، دانشوران، ایران و آذرآبادگان که من توفیق این را داشتم در محضر مرحوم محمد علی صفا که حق بزرگی بر گردن من داشتند، باشم. چهره‌های نام‌آشنای شعر آن روزها آثارشان را در این انجمن‌ها قرائت می‌کردند، من هم تحت تاثیر آن فضای شاعرانه قرار می‌گرفتم و به فعالیت‌های فرهنگی و ادبی اعم از شنیدن شعر یا نوشتن مقالات مختلف در روزنامه‌های مختلف پرداختم.

  • ۲۷ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۱
  • المیرا شاهان

مریم کرباسی نجف‌آبادی

مریم کرباسی نجف‌آبادی از شاعران توانمند اصفهانی است که در خیابان هنر به جز کوچۀ شعر در کوچۀ خوشنویسی هم رفت و آمد دارد. اولین کتاب او در سال ۱۳۸۹ با نام «چهره‌ات را پیمبری باید» منتشر شد و توانست نامزد جایزۀ پروین اعتصامی شود. دومین کتاب این شاعر با نام «خبرهای خوب» بهار امسال منتشر شد.

گفتگوی ما با این بانوی شاعر اصفهانی را، در ادامه می‌خوانید:

*در دومین اردوی این دورۀ آفتاب‌گردان‌ها شما از میهمانان شهرستان ادب بودید، به نظرتان اردو چطور بود؟

فوق‌العاده بود. از یکسال پیش که افتخار  همکاری و همراهی با موسسه شهرستان ادب و آفتاب‌گردان‌ها را دارم، می‌بینم چه امکانات خوبی در اختیار دختران شاعر قرار می‌گیرد؛ امکاناتی که هیچ کدام از آنها را ما در زمان خودمان نداشتیم و حتی جلسۀ سادهای هم پیدا نمی‌شد که در آن شرکت کنیم، هرچند من خیلی هم اهل جلسۀ شعر رفتن نبودم-و بیشتر با مطالعۀ شعر شاعران خوب در خودم انگیزۀ شاعری را تقویت میکردم اما ارسال کتاب ، نقدهای تلفنی و مکتوب ... فرصت خوبی برای دختران جوان ماست. و از همه مهمتر همین اردوهاست، اینکه شاعران جوان از نزدیک بزرگان و اساتید شعر امروز را میبینند و از حضورشان بهرهمند میشوند، من به شخصه نقدهای تلفنی را خیلی دوست دارم؛ جدا از این‌که مشکلاتی هم دارد  مثل قطع و وصل شدن تلفن و... اما در این نقدهای تلفنی می‌بینم که جوان‌ها چقدر خوب کار می‌کنند، با وجودی‌که سن کمی دارند. گاهی خود من از این نقدهای تلفنی نکتههای جدید و تازهای می آموزم. در کل این نسل شعری مدیون شهرستان ادب هستند. حتی فعالیتی که در گروه مجازی دارند، صمیمیت و سادگی در گفتارشان و نصیحتها و حرف‌های برادرانه و پدرانۀ خوب استاد مؤدب واقعاً لذت‌بخش است. من فکر می‌کنم همۀ دختران شاعری که در این اردوها شرکت میکنند و بعدها شاعر موفقی می‌شوند، باید سپاسگزار شهرستان ادب، استاد مؤدب، آقای عرفان‌پور و همۀ کسانی باشند که هر کدام به هر نحوی در این مؤسسه زحمت می‌کشند.

  • ۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۰
  • المیرا شاهان

 

محمود اکرامی‌فر

در بیست و چهارمین مراسم «شبِ شاعر» که همزمان با روز معلم از سوی موسسۀ فرهنگی رسانه‌ای اوج برای تجلیل از دکتر محمود اکرامی‌فر برگزار شد، فرصتی دست داد که با شاعر «یا علی گفتیم و عشق آغاز شد» گفتگوی جامعی داشته باشیم که بخشی از آن در روزنامه جوان منتشر شد.

دکتر محمود اکرامی‌فر، دانش‌آموختۀ ادبیات و جامعه‌شناسی از دانشگاه تهران، دانشگاه فردوسی مشهد و دانشگاه آزاد تهران است و مدرک دکترای خود را در رشتۀ مردم‌شناسی با گرایش فولکلور از دانشگاه تاجیکستان دریافت کرده. «مخلوقات فوق‌الطبیعه در فولکلور خراسان» عنوانِ پایان‌نامۀ او بود که تحت نامِ «از ما بهتران» به عنوان پژوهش برتر بین‌المللی از سوی وزارت ارشاد انتخاب و کتاب سال دانشجویی ایران شد.

 

در ادامه گفتگوی ما با خالق مجموعه آثارِ «دریا تشنه است»، «ما با سلیقۀ مردم پیر می‌شویم»، «همیشه کسی هست که دلش مال تو باشد»، «این کتاب اسم ندارد» و ... را می‌خوانید:

 

* آقای دکتر لطفاً خودتان را کامل معرفی کنید؛ با ذکر تاریخ و محل تولد.

محمودرضا اکرامی‌فر، متولد 9 آبان 1338 در روستای جوشقان اسفراین و از کردهای خراسان.

 

* کودکی و نوجوانی شما چطور و در چه فضایی گذشت؟

«من بچه دهاتم و از روی سادگی/ گاهی که می‌خورم قسمی سرخ می‌شوم»، من اصالتاً بچۀ روستا هستم و کشاورز زاده‌ام: «پدرم بوی خاک و گندم داشت/ دست در دست‌های مردم داشت» و روزهای کودکی‌ام مثل خیلی‌ها در راه مدرسه، لی‌لی بازی، تخته بازی، سنگ بازی، یه‌قل‌دوقل بازی و تیله‌بازی گذشت. درس می‌خواندم و دنبال گله می‌رفتم و کارهای کشاورزی می‌کردم.  من آخرین نسل از دورۀ 6 کلاس ابتدایی و 6 کلاس دبیرستان بودم. بعد از کلاس دهم، رفتم دانش‌سرای مقدماتی و آن‌جا هم آخرین دورۀ دانش‌سرا بودم. بعد از فارغ‌التحصیلی هم به سپاه دانش رفتم و آن‌جا هم در آخرین دورۀ سپاه دانش حضور داشتم.

 

 

  • ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۴۳
  • المیرا شاهان

دلم خواست این پادکست را بگذارم اینجا. به مناسبت روز درگذشت فروغ فرخزاد ساختمش. از قضا خیلی هم دوستش دارم :)

فروغ فرخزاد

دریافت (کسی که مثل هیچکس نیست)
حجم: 8.03 مگابایت

  • ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۴۵
  • المیرا شاهان

صبح، همین‌که از خواب بیدار می‌شوی لابلای کش و قوس‌های سحرگاه و بی‌تابی پلک‌ها، دلت بخواهد بزنی به تنها خانه‌ای که شاید از معدود دل‌خوشی‌های زندگی‌ات باشد...

امروز صبح، آمدم و چند خط پیامِ خصوصی دوستی قدیمی آن‌چنان سر ذوقم آورد که دلم خواست ذوقِ متاثر از کلمات او را بنویسم تا یادم بماند گاهی نیاز نیست دوستی عمیقی با آدم‌ها داشته باشی، کافی‌ست حواست جمعِ آدم‌هایی باشد که در عین دور بودن از دنیای حقیقی‌ات، به تو نزدیکند. آن طور که کسی از کیلومترها آن طرفتر از من، نیمه شب به خانۀ دل‌خوشی‌ام آمد و از کلماتم، عواطف نهفته‌ای را برداشت.

ما آدمی‌زادیم؛ آدم، گاهی دلش می‌خواهد کسی چیزهایی را به خاطرش بیاورد. چیزهایی که در میان همهمۀ کارهای فروریخته در مسیر زندگی، خیلی خیلی معمولی و کمرنگ شده‌اند. گاهی روی دیوار پیش رویمان پر از اتیکت کارهای عقب مانده و در دست اجراست و آن چیزها که به راستی دوست داریمشان، لابلای آن کارها خیلی خیلی کمرنگ و محواند.

ما خیلی کم از آدم‌ها تعریف می‌کنیم. این روزها، گفتن از خوبی آدم‌ها بیشتر رنگ و بوی مبالغه و چاپلوسی دارند. ما خیلی کم قدردانِ تلاش آدم‌هاییم. غالباً به یک «منِ» بزرگِ پر افاده می‌مانیم که دلش می‌خواهد این حلقه را بزرگ و بزرگتر کند. شاید علتش این باشد که کم از یکدیگر خیری دیده‌ایم. نمی‌دانم... کاش «من»های کوچکی بودیم در حلقۀ بزرگی از «ما».

  • ۲۵ آذر ۹۴ ، ۲۰:۲۶
  • المیرا شاهان

خب ... این اولین کار جدی رادیویی من بود که با همکاری دوستانم در رادیو شعر و داستان موسسه شهرستان ادب به مناسبت ایام عزاداری ماه صفر از اربعین حسینی تا سالروز شهادت امام رئوف(ع) انجام شد. البته خودم از پادکست های روزهای اول چندان راضی نیستم چون باب طبع خودم نبود شیوه خوانشم. اما تقریبا از پادکست های سوم و چهارم به بعد رو دوست دارم. این ویژه برنامه در حقیقت به معرفی ده بانوی شاعر آیینی معاصر می پردازه که در طول این سال ها موفق به کسب رتبه های قابل توجهی در عرصه های مختلف ادبی شدن. به نظرم شنیدنش خالی از لطف نیست.

 

پادکست ها در ادامه مطلب قابل شنیدن هستند.

 

برای عضویت در کانال شنیدنی رادیو شعر و داستان در تلگرام، اینجا کلیک کنید.

 

  • ۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۸
  • المیرا شاهان

منوچهر آتشی

بیست و نهم آبان امسال، یازدهمین سالروز درگذشت زنده‌یاد منوچهر آتشی بود. شاعری که شعر را به دل طبیعت کشید و با زبان طبیعت، برگ‌برگِ واژگانش را بر پوست کهنۀ ادبیات نقش زد. سراینده‌ای که شاید بیش از آن که به صنایع ادبی بپردازد، زیباشناسی هنر را به جهان شعرهایش کشاند.

منوچهر آتشی زادۀ دومِ پاییز بود. شاعر دلتنگی‌های روستا، و مردان و زنانی که از فرهنگ شهری فرسنگ‌ها دور مانده‌اند. با این حال اما در گمنامی و مهجور بودن این مردمان، «زندگی»، همان قد کشیدنِ تدریجیِ ساقۀ کوچک یک گل یا تازیدنِ مادیان در دل دشت‌ها بود. نمی‌توان تولد آتشی در دهرودِ دشتستانِ استان بوشهر را در الهام گرفتن او از طبیعتِ پیرامونش بی‌تاثیر دانست. او با بهره‌مندی از زبانی حماسی، تیغ نازک خشونت را در دل شعرهایش فرو می‌برد، اما این دردِ تحمیلی، تنها شعر او را با طبیعتی وحشی می‌آمیخت که چیزی از شکوه واژگانِ آن نمی‌کاست. با این حال شاعرانگی او در همه حال قابل تقدیر است، مثل وقتی که سرود: «سپیده که سر بزند/ نخستین روز روزهای بی تو/ آغاز می‌شود».

او در اواخر دهۀ 30 با آفرینشِ کتاب «آهنگِ دیگر»، بعد از مدت‌ها موسیقی گوش‌نواز و تازه‌ای را در ادبیات معاصر نواخت که پس از نیما کمتر کسی به آن پرداخته بود. بعد از این کتاب نیز، کتاب‌های دیگری همچون آواز خاک، دیدار در فلق، بر انتهای آغاز، وصف گل سوری، گندم و گیلاس، چه تلخ است این سیب، خلیج و خزر، باران برگ ذوق و ریشه‌های شب از این شاعر توانمند منتشر شد که آتشی حتی در انتخابِ عناوین آن‌ها نیز از طبیعت بی‌بهره نبوده است.

شعر «اسب سفید وحشی» یکی از باشکوه‌ترین آثار منوچهر آتشی‌ست که در ادامه آمده است؛ راهش پر رهرو باد.

  • ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۷:۰۰
  • المیرا شاهان

طاهره صفارزاده

وقتی زمانه روی خوشش را به کسی نشان نمی‌دهد، معمولا دو اتفاق می‌افتد؛ یا او قید همه چیز را می‌زند و خودش هم سر ناسازگاری با زمانه دارد، یا تسلیم نمی‌شود و تا جایی که می‌تواند از اتفاق‌ها درس می‌گیرد وَ به زندگی ادامه می‌دهد؛ درست مثل دکتر طاهره صفارزاده که دومین راه را انتخاب کرد. بانویی که نه‌تنها افتخار یک سرزمین که بی‌اغراق افتخار جهان شد.

بانو طاهره صفارزاده در 27 آبان 1315 قدم بر عالم هستی گذاشت. در پنج سالگی به خاطر اشتباه پزشک در تشخیص یک بیماری ساده، پدرش را از دست داد و در مراسم عزای پدر، خواستگاری یکی از مقامات شهر از مادر زیبایش آن قدری بر زن داغ‌دیده تنگ آمد که دعا کرد به چلۀ همسرش نرسیده، خداوند جانش را بگیرد. کمی بعد پیش از مراسم روز چهلم دعای او مستجاب شد و بانو صفارزاده با وجود کودکی، بار سنگین بی‌مادری را نیز بر دوش کشید. به همین خاطر نزد مادربزرگِ چشم پزشک و شاعرش بی بی مرصّع حکیم در کرمان رفت و در دامان او و خواهرش که برای کمک به مادربزرگ در تربیت و رشد طاهره تحصیل را ترک گفته بود، بزرگ شد. طاهره صفارزاده از شش سالگی تجوید، قرائت و حفظ قرآن را در مکتب ملاباجی آموخت. نخستین سروده‌اش را در سیزده سالگی با نام «بینوا و زمستان» نوشت که در روزنامه دیواری مدرسه درج شد و به تشویق معلم سال چهارم دبیرستانش دکتر محمدابراهیم باستانیپاریزی یک جلد دیوان جامی به عنوان نخستین جایزۀ شعری‌اش، از رییس آموزش و پرورش استان کرمان دریافت کرد.

  • ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۶:۴۶
  • المیرا شاهان

علی محمد مودب

به واسطۀ کارش، ارتباط زیادی با جوانان دارد و بین صحبت ها و خاطره تعریف کردن ها همواره می کوشد که از کتاب های برجسته حرف بزند و همه را به کتابخوانی تشویق کند. به همین خاطر تا امروز تلاشش نتیجه داده و خیلی ها را به وادی کتابخوانی کشانده است.

«علی محمد مؤدب» این روزها چهره ای شناخته شده در بین اهالی ادبیات است و کتاب‌های «عاشقانه های پسر نوح»، «سفر بمباران» و «همین قدر می فهمیدم از جنگ» از آثار اوست. به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی پای گفتگو با او نشستیم تا از کوزۀ حرف هایش، لبی تر کنیم. گفتگوی ما را در زیر می خوانید:

 

*از کی به صورت جدی کتاب خواندن را شروع کردید؟

راستش ما در روستا بودیم و کتاب خیلی نبود. اولین کتابی که خواندم، دیوان حافظ بود که برای مشق مکتب برادر بزرگم گرفته بودند. بعد هم چاپ های قدیمی گلستان سعدی را در ابتدایی و اوایل راهنمایی خواندم. لطف خدا بود که جادوی موسیقی و کلام حافظ و سعدی باعث علاقۀ من به ادبیات شد. قبل از این هم در سال های بعد از انقلاب و دورۀ ابتدایی و زمان جنگ، کتابخانه ای در مدرسۀ روستا دایر شده بود که خیلی از کتاب های کودک مثل نوشته های آقای مطهری برای کودکان که همراه با نقاشی بود و بعضی قصه های ترجمه شده خارجی را داشت. کتابخانه ای که بچه های جنگ آن را می چرخاندند و یکی از آن ها شهید حسن رمضانی بود که بعد از شهادتش کتاب خانه به نام او شد. محبوبیت این آدم ها هم باعث می شد که پای ما به کتابخانه باز شود. جدی ترین چیزی که از کتاب یادم می آید دلبستگی ام به حافظ و سعدی بود که در سال های آخر دبستان و اوایل راهنمایی در من به وجود آمد و من به همان حدی که می فهمیدم از خواندن آن ها لذت می بردم. بعدها به تناسب محیط، هر کتابی به دستم می رسید می خواندم. حتی وقتی کسی به شهر می رفت و چیزی خریده بود که آن را لای روزنامه پیچیده بودند، نوشته های چاپی، آگهی ها و ... روزنامه را می خواندم. دوره ای که خوب توانستم کتاب بخوانم سال های دانشگاه بود که از کتابخانه دانشگاه امام صادق خیلی بهره بردیم و تا توانستیم رمان، شعر و ... خواندیم.

*حالا در کتابخانه‌تان چقدر کتاب دارید؟

عددش را نمی دانم؛ اما وانتی بخواهم بگویم، دوتا وانت کتاب دارم. (می خندد)

*و از این دوتا وانت کدام کتاب را بیشتر دوست دارید؟

علاقه آدمیزاد عجیب است؛ نمی دانم علاقه به دنیاست، چه چیزی‌ست که تک تکشان را که بر می دارم می بینم نمی توانم آن را از خودم دور کنم. اما به هر حال مشکلات زندگی شهری و اجاره نشینی باعث شد که یک وانت را بردم جایی گذاشتم؛ اما آدم دوست دارد که همه آن ها دم دستش باشند. از کتاب های بزرگان، علاقۀ خاص من به آثار قدماست؛ مثل رودکی، سعدی و حافظ. دیشب داشتم انوری می خواندم. من به کتاب های نسل های کهن علاقه دارم و هر وقت بتونم لابلای کار و زندگی بخشی از آن ها را می خوانم.

  • ۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۷:۰۸
  • المیرا شاهان
طبقه بندی موضوعی
بایگانی