سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۷ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

۲۶
تیر

«غمی است که قلب مرا می‌فشارد، عذابی است که از دستش راحتی ندارم و نمی‌دانم تا چه وقت این‌چنین خواهم بود، خدا می‌داند، روز و شب مثل کسی که خوره در جسدش افتاده باشد ناراحت‌ام، قلب من مشتعل است بدون این‌که کسی بداند چه آتشی در آن شعله می‌کشد. اختیار اگر دست من بود، هیچ‌وقت دچار چنین عذاب و شکنجه‌ای نمی‌شدم ولی به خدا، اختیار دست من نیست. هرچه هست تو هستی تو، تو ... تنها تو... ».*

 

کاش در عصر نامه می‌ماندیم؛ در عصر قلم و کاغذ و کلمه، عصر مُهر و موم و گفتگوهای پنهانی...

کاش در این برهۀ تاریخی، در طوفان اطلاعات عنکبوتی و فشردن حروف از سر تعارفات و روابط اجتماعی، به دنیا نمی‌آمدیم. کاش گنجه داشتیم و درش با کلیدی که همیشۀ خدا به گردنمان آویزان بود، گشوده می‌شد؛ در عصر رو گرفتن و دوست‌داشتن‌های از راه دور. عصر شش کلاس سواد داشتن یا در حد خواندن و نوشتن بلد بودن! که در آن صورت معرفت ما بیش از اینی بود که امروز هست...

اگر کاغذی هم سیاه می‌کردیم، از سر صدق باطن و صفای روح و دلتنگی بود. ما نفرین علم و جزای قناعت نداشتنیم! ما دل‌شورۀ نرسیدن و تلنبارِ مشغله‌ایم! ما عذابیم بر سر دنیا و هرچه در دنیاست...

 

*بریده‌ای از نامۀ غلامحسین ساعدی به معشوقش طاهره. از کتاب «طاهره، طاهرۀ عزیزم»، نشر مشکی.

  • المیرا شاهان
۰۹
آذر

راز آن صدا

نوجوانی، فصلی پر تلاطم در زندگی همۀ انسان‌هاست که اتفاقات خاص خودش را دارد. گریز از کودکی به جوانی و آغاز انتظارات خانواده از فرزند و همچنین انتظارات فرزند از خانواده. این مسیر چند ساله، گاهی با شیطنت‌هایی از جانب نوجوان‌ها روبروست و آن‌ها که سعی دارند بزرگ شدنشان را به رخ اطرافیان بکشند، گاه ممکن است خواسته یا ناخواسته رفتاری از خود بروز دهند که عواقبی دور از انتظار در پی دارد. مثل کنجکاوی نوجوانی در خانۀ پیرمرد همسایه و دور از چشم او دست زدن به ضبط صوتی قدیمی که نوار ارزشمندی در آن است. آن هم درست در زمانی که پیرمرد به بهانۀ سفر کلید خانه‌اش را به فرزندان همسایه سپرده تا گلدان‌هایش تشنه نمانند.

«راز آن صدا»، داستان همین کنجکاویِ نوجوانانه است که ناخواسته دردسری می‌آفریند و در طول داستان، سه نوجوان را با خود درگیر می‌کند. آن‌ها می‌کوشند که این دردسر بزرگ را از میان بردارند، اما در کمال استقلال و بدون دخالت بزرگترها، برای حل و فصل آن دست به کار می‌شوند.

داستان درست در همین روزگار تکنولوژی و مترو و تلفن همراه اتفاق می‌افتد و مخاطب احساس نمی‌کند که با فضایی بیگانه و قدیمی روبروست. «سهراب»، شخصیت اصلی داستان است و جمع شدن نوار کاست در ضبط صوت، منجر به این می‌شود که او این وسیلۀ عتیقه اما ارزشمند را به یک تعمیرکار بسپارد، اما دست بر قضا، دزد به مغازۀ تعمیراتی می‌زند و سهراب از ترس آبرویش، تمام تلاشش را برای پیدا کردن ضبط صوت می‌کند. در این میان، «نسیم» و «نیما» که خواهر و برادرند و دوست سهراب هم هستند نیز با او همراه می‌شوند تا هر سه مثل سه تفنگدار، قهرمانانه و جسورانه، ضبط صوت را پیدا کنند و به پیرمرد برسانند. آن هم درست در شرایطی که پیرمرد به خانه بازگشته و از ناپدید شدن ضبط صوت غمگین و دل‌شکسته است.

  • المیرا شاهان
۰۱
مهر

شاید اگر در دهۀ پیش، برخی، بودجۀ قابل توجهی به نویسندگان سفارشی‌نویس اختصاص نمی‌دادند و می‌گذاشتند تولید آثار دفاع مقدس سیر طبیعی خودش را طی کند، و خوانندگان را در اکثریت قابل توجه این آثار با داستانی کلیشه‌ای مواجه نمی‌کردند، این روزها آثار واقعی‌تری از حقیقت هشت سال دفاع مقدس در دست بود که صرفاً حول تکریم رزمندگان و شهدا و جلوه‌های معنوی شخصیت ایشان نمی‌گذشت و در کنار تقدیس این بزرگواران، از زوایای تازه‌تری به ذات جنگ و روزهای تلخ دهۀ شصت می‌پرداخت. هرچند این حجم عظیم از تولید آثار جنگ که اغلب به سفارش حوزۀ هنری، سازمان حفظ نشر آثار دفاع مقدس و سازمان تبلیغات اسلامی منتشر شده و می‌شوند به‌زعم خود کار بدی به نظر نمی‌رسد، اما این اندازه وقت و انرژی نویسندگان، می‌توانست به نحو صحیح‌تری صرف شود تا امروز رغبت بیشتری برای مطالعۀ این آثار، خصوصاً از سوی جوانانی که پس از پایان دفاع مقدس متولد شده‌اند، شاهد باشیم.

دفاع مقدس تنها شوخی‌های برخی آثار سینماییِ داخلی نیست، دفاع مقدس در دل خود صحنۀ رویارویی مسلمانی که پدر و مادر یا همسر و کودکی خردسال داشت، با برادری که درست مثل او مسلمان و حتما صاحب پدر و مادر یا همسر و کودکی خردسال بود هم هست، که ذات سیاه جنگ، از آن برادرِ عراقی برای ما دشمنی ساخت که جز مرگِ او را از خدا نمی‌خواستیم. به هیچ عنوان منکر الوهیت و معنویت شهدا و رزمندگان در روزهای جنگ نباید شد که به‌قول حضرت امام(ره)، جبهه، دانشگاه است و چه رستگاری‌ها، که در آن سال‌های خون و دفاع، نصیب شهیدان نشد، اما اگر نیک نظر کنیم تعداد آثار خوب دفاع مقدس در تمام این سال‌ها انگشت‌شمارند که البته آن آثار هم اغلب در گروه داستان‌های غیر سفارشی قرار دارند و بیشتر برآمده از ذوق نویسندگانی هستند که تحقیق و مطالعۀ خوبی در این حوزه داشته‌اند.

در ادبیات جنگ جهان اما، به آثار خوب بسیاری بر می‌خوریم که از بین آن‌ها می‌توان به خانوادۀ تیبو اشاره کرد و با مطالعۀ این کتاب‌ها به‌خوبی می‌توان دریافت که آن‌چه باعث شکوفایی ادبیات جنگ یا ضد جنگ در خارج از ایران شده، بیان حقایق بدون سانسور، خودداری از گزیده‌گویی یا دوری از معصوم‌پنداریِ اشخاص است. چنان‌چه در غالب آثار مربوط به جنگ تحمیلی، ما بیش از شناخت موقعیت‌ها و حوادث جنگ، با انسانی مواجه می‌شویم که از هر گناهی بری‌ست و این تعریف از انسان رزمنده، می‌تواند فاصلۀ انسانِ خطاکار امروز را با مفاهیمی مثل جهاد و شهادت بیشتر کند، در حالی که در صحرای کربلا هم، حر بن ریاحی از سوی خداوند فرصتی دوباره یافت و پایانی خوش نصیب او شد. انسان مقدسی که در خیل وسیع آثار دفاع مقدس از او صحبت می‌شود، از طبیعت انسان امروز، فرسنگ‌ها فاصله دارد. به‌علاوه صدور اندیشه‌های دینی و ملی، با ادبیاتی که صرفا به‌دنبال معرفی اشخاص است و از آن‌ها انسان‌هایی عاری از گناه و بی‌نقص می‌سازد، ممکن نیست. بیشترِ نویسندگان امروز ایرانی اما یا فرصت مطالعۀ آثار برتر جهان و درس گرفتن از ادبیات جنگ را نمی‌یابند، یا توان مالی لازم جهت صرف وقت و انرژی برای خواندن ادبیات جنگ جهان را پیدا نمی‌کنند.

  • المیرا شاهان
۱۴
مرداد

هرچند می‌شود چشم‌ها را بست و دیگرگونه دید و خود را در گوشه‌ای از طبیعتِ سرشار خداوند متصور شد و به خیال‌های بی‌شمار پرداخت و رؤیا بافت، اما بایستی به‌تمامی، رود و بهار و کوه و مرتع و روستا را زیسته باشی تا بتوانی روحت را به زلال آب‌ها و سبزی سبزه‌زارها و حیات ایلیاتی پیوند بزنی و از طبیعت بگویی و بنویسی. باید دلتنگی سفرهای راه دور و جدایی‌های دل‌آزار و بعضاً به اجبارِ سال‌های تا امروز را چشیده باشی تا بتوانی تلخی آن را بیت‌بیت اشک بریزی و شعر کنی. بایستی سردسیرِ خانۀ بی‌عزیز، تمام تو را بلرزاند تا بدانی حتی واژگان جان‌سوز هم جوابِ زمهریرِ «تا همیشه نداشتن» را نخواهند داد. این نوع زیستن است که می‌تواند غزل‌های راستین و صادق بیافریند و «بهار خواب»ِ محمدحسین نجفی را، به‌عنوان نخستین مجموعۀ سروده‌های او، شکوهمندانه، به غزل امروز معرفی کند.

«نجفی» اهل آباده است؛ بهتر است بنویسم اهل یکی از دو آبادۀ استان فارس؛ آن آبادۀ ییلاقی. (چنان‌که خود شاعر تفاوت این دو روستا را برای خواننده روشن می‌کند.) لابد برای همین هم هست که روح طبیعت‌خوی‌اش تابِ بی‌رحمی تهران را ندارد و بارها و بارها از کوچ هرازگاهش از روستا و دلتنگی‌های ناتمام گلایه می‌کند... و در غزل‌هایی با عناوین «جاده» و «بی سرپناهی» می‌نویسد:

ای که مانند پرستوها عشایرزاده‌ای

با تو هستم، بی خیال ماندن! آیا ساده‌ای؟

مرتع و کوه و چرا دارد صدایت می‌زند

کفش‌های خویش را پوشیده‌ای؟ آماده‌ای؟

هر طرف رو می‌کنی، دلبستگی داری به دشت... (ص 35)

و

... این کولۀ انبوه اندوه است یا کوه است

بر شانه‌های روح تنهایی که من باشم

باید به شهر و روستای خویش برگردم

یک روز اگر حتّی، برای خویشتن باشم... (ص 53)

و این دلبستگی، بیش از همه در غزل «سفر» مشهود است که یکی از زیباترین غزل‌های «بهار خواب» است:

یک مشت غزل در چمدان سفرم ریخت

مادر که دلش آب شد و پشت سرم ریخت...

آری همۀ شوکت ایلاتیِ یک مرد

تا گفت «خدا یار تو باشد پسرم» ریخت... (ص 27)

  • المیرا شاهان
۲۳
تیر

azam saadatmand

شعر سرودن کار آسانی نیست؛ این را آن‌ها که اهل دل‌اند و تا امروز دنبال روش‌های مکانیکی برای تولید شعر نگشته‌اند، به‌خوبی درک می‌کنند. شعر باید خودش بیاید! و در آخر بنا به تجربه، باید دستی به سر و گوش آن کشید که مرتب و شُسته‌رُفته بنشیند گوشه‌ای از دفتر شاعر. بنابراین تلاش آن‌ها که سال‌ها کوشیده‌اند که با کلمات و بازی‌های زبانی و ترفند، لباس زیبایی تن شعرشان کنند که در این جشنواره و آن کنگره خوش بدرخشد و خریدار داشته باشد، تلاشی بی‌مورد است. سینۀ درخشان تاریخ، تنها حافظ نام‌هایی‌ست که وفادارِ دل مانده‌اند؛ نه در بندِ کف و هورای زودگذر رفیقان! همۀ این‌ها را گفتم برای ذکر این حقیقت: «اعظم سعادتمند»، بی‌اغراق و بیتعارف، از شاعرانِ دستۀ اول است. شاعری که برای «گنجشک‌های پاییز» و «باران پس از برف» غزل‌هایی ناب سروده و آخر بار «لیلیِ آذر» را به دنیای شعر تقدیم کرده است.

 

*اردیبهشت سال گذشته مجموعه شعرِ «لیلیِ آذر» برای نخستین‌بار از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر شد و توجه بسیاری از شاعران صاحب‌نام را به خود معطوف کرد، قبل از هر چیز بگویید وجه تسمیۀ این مجموعه چیست؟

«لیلیِ آذر»، نام و نام خانوادگی این مجموعه است، زنی که سرد و‌ گرم روزگار را چشیده و ابعاد مختلف زندگی را تجربه کرده. توامان هم سرد است و هم گرم. و مهم‌تر از همه عاشق. از طرف دیگر شاعر این مجموعه سال‌هاست در خیابان آذر (واقع در شهر قم) سکونت دارد.

*با توجه به ویژگی‌های مثبت و تفاوت این اثر با سایر مجموعه‌های شعر که هر ساله متولد می‌شوند، فکر می‌کنید دلیل این‌که رسانه‌ها آن‌طور که باید به «لیلیِ آذر» نپرداختند، چیست؟

شاید مهم‌ترین دلیلش این باشد که برای رسانه‌ها شعرِ خوب اهمیت ندارد، بلکه اشخاص مهم هستند، اشخاصی که به هر دلیلی شهرتی کسب کرده باشند. از طرف دیگر، دیده شدن مقداری هم به ویژگی‌های شخصیتی شاعر بستگی دارد، شاعرانی مثل من که اعتقاد دارند «مُشک آن است که ببوید نه آن‌که عطار بگوید»*، در دنیای تبلیغات، جایی نخواهند داشت. همین‌طور دیده شدنِ یک شاعر تا حدی هم به فضای شعری شهری که در آن زندگی می‌کند بستگی دارد؛ قطعا ساکنِ پایتخت بودن امتیاز بزرگی‌ست و شاعرانِ متوسطِ ساکن تهران بیشتر از شاعران خوب دیگر شهرها مورد توجه قرار می‌گیرند. با تمام این اوصاف، معتقدم شعر خوب هر وقت باشد دیده خواهد شد... این مسایلی که مطرح کردم روند دیده شدن را سرعت می‌دهند و البته خیلی دلم می‌خواهد به نقطه‌ای برسم که دیده شدن یا دیده نشدن برایم اهمیتی نداشته باشد.


ادامۀ این گفتگو را اینجا بخوانید.


منتشر شده در ماهنامۀ نزدیک و سایت شهرستان ادب
  • المیرا شاهان
۲۳
تیر

لیلی آذر

در سال‌های اخیر، بازار نشر کتاب‌های شعر و داستان حسابی داغ بوده و هست. بعضی از ناشران به‌طور اختصاصی به انتشار مجموعه‌های شعر پرداخته‌اند و لقب «ناشر تخصصی کتاب‌های شعر» را به خود اختصاص داده‌اند و برخی مخلوطی از آثار نظم و نثر را به مخاطبان این دو حوزه ارائه کرده‌اند.

اما تمرکز ناشران بر یک حوزۀ خاص و تشویق شاعران جوان به انتشار مجموعه شعر، هر ساله کتاب‌های شعر بسیاری را وارد بازار کتاب می‌کند که برخی به سود شاعر و برخی موجب ضرر او می‌شوند؛ آن‌ها که از انتشار کتاب‌شان متضرر خواهند شد غالباً آن‌دسته از شاعران جوانی هستند که بنا به تعارفات معمول نشست‌ها و جلسات شعر، یا تعداد لایک و تشویق مخاطبانِ نه‌چندان ادیبِ فضای مجازی، هوای شاعر بودن برشان می‌دارد و در نخستین قدم و با چاپ اولین مجموعه شعر، شکست می‌خورند. این در حالی‌ست که اولین مجموعه شعرِ هر شاعر، به‌نوعی شناسنامۀ هنری و حاصل سال‌ها ذوق و تلاش او در سرایش است و بدون شک منتقدان این آثار نیز اغلب متوجه این نکته‌اند. بنابراین بخش زیادی از موفقیت یا عدم موفقیت شاعر به نخستین مجموعۀ او متکی‌ست؛ چنان‌چه گاهی اتفاق افتاده شاعری سال‌ها بعد از چاپ اولین مجموعه‌اش، تمام کتاب‌خانه‌ها و کتاب‌فروشی‌ها را برای جمع‌آوری نخستین اثر خود پیموده تا ردّی از کتابش بر جای نگذارد. در این اثنا، عده‌ای - که می‌شود از آن‌ها به عنوان مقلدان و سارقان ادبی یاد کرد - با رجوع به آثار شاعران کهن یا خارجی، مضامین اشعار آن‌ها را به سرقت می‌برند و بعضا خیال می‌کنند با بازسرایی آثار قدیمی یا دور از دست، کار ویژه و جسورانه‌ای انجام داده‌اند، و البته در این باره باید گفت که ماه هرگز پشت ابر نمی‌ماند.

با این حال نمی‌توان منکر تاثیر تبلیغات در فروش و جلب توجه یک اثر در بین مخاطبان ادبیات شد؛ چه بسیار آثارِ به اصطلاح زرد و کم‌ارزشی که با روح هنر و ادبیات بیگانه‌اند و گاهی به خاطر روابط دوستانۀ شاعران با یکدیگر و معرفی‌های نابهجا یا حتی به دلیل جذابیت‌های کاذب خودِ مجموعه شعر، مورد توجه قرار می‌گیرند و سلیقۀ مخاطب را تا حد پایینی تنزل می‌دهند. دوستداران شعر نیز که ممکن است با ویژگی‌های یک اثر ادبیِ فاخر ناآشنا باشند، در معرض مفاهیم مبتذل و سطح پایینی قرار می‌گیرند که به‌راستی نمی‌توان آن‌ها را ذیل عنوان شعر قرار داد.


ادامۀ این یادداشت را اینجا بخوانید.


منتشر شده در ماهنامۀ نزدیک و سایت شهرستان ادب
  • المیرا شاهان
۱۸
دی

پونه نیکوی

نخستین‌بار که «6410 روز تنهایی» را روی میز غرفۀ انتشارات شهرستان ادب در نمایشگاه کتاب تهران دیدم که داغ و تر و تازه از زیر چاپ، مستقیماً به نمایشگاه آورده بودندش، با خود فکر کردم 6410 روز یعنی چه؟ حتی بی که تورّقی کنم، در ذهنم شروع کردم به محاسبه و حلّ این معما و تقسیم این عدد به 365 روز سال. می‌خواستم بدانم این همه روز، به هیأت چند سال و چند ماه و چند روز در می‌آید؟ دیدم قصّه، قصّۀ یکی‌دو سال نیست؛ 6410 روز یعنی چیزی نزدیک به هفده هیجده سال! رقم قابل توجهی بود؛ اگر این همه سال تنهایی، متعلّق به «پونه نیکوی»، شاعر سی و دو سالۀ این مجموعه باشد هم، رقم قابل توجهی‌ست ... کافی بود اندازۀ بیست و دو-سه صفحه صبوری کنم تا برسم به نهمین غزل و بریده‌ای از یک مصاحبه:

«می‌دونید 6410 روز اسارت یعنی چی؟ کاش من و شما هم حدّاقل یک روز یا فقط یک ساعت اسیر بودیم، آن هم نه در عراق، بلکه توی چهاردیواری شهرمون، خونه‌مون... تا می‌فهمیدیم، این‌که یه آدمی توی سن جوانی و حدود یک سال بعد از ازدواج، با داشتن یه پسر 4 ماهه می‌ره از وطن و ناموس ما دفاع کنه و 6410 روز اسیر می‌شه، یعنی چی؟ 18 سال حسرت نوشیدن جرعه‌ای آب خنک و یک لقمه نان... ».

و این‌ها را همسر شهید سرلشگرِ آزاده، حسین لشگری گفته بود و وجه تسمیۀ این کتاب شد. پونه نیکوی هم زیباترین غزل این مجموعه را تقدیمِ او کرده:

جایی برای حرف نمی‌ماند وقتی که بی‌قراری و دلتنگی

وقتی میان خانۀ خود با جنگ بی‌وقفه سال‌هاست که می‌جنگی

گاهی به شکل آه می‌آید غم، گاهی به شکل گریه، زیاد و کم

عمری درآمده‌ست به هر شکلی، عمری درآمده‌ست به هر رنگی... (ص 23)

***

کم نخوانده و نشنیده‌ایم آثاری که برای سال‌های جنگ سروده‌اند. شاید بشود گفت بعد از خیلِ مجموعه‌شعرهای عاشقانه که هر ساله وارد بازار نشر می‌شوند، کتاب‌های شعر و داستانِ این حوزه بی‌شمارند. اگر مجموعه‌شعری هم به‌تمامی به این حوزه نپرداخته باشد، لااقل یکی‌دوتایی شعر مربوط به سال‌های دفاع در آن هست. بدون شک هم بخاطر حمایتی‌ست که از آثارِ مربوط به مقدس‌ترین سال‌های بعد از انقلاب می‌کنند و این خوب است؛ اما این همه سال حمایت از نوشته‌ها و سروده‌های پر تکرار با مضامین کلیشه‌ای برای چیست؟


ادامۀ این یادداشت را اینجا بخوانید.


پ.ن: عکس برای نمایشگاه کتاب تهران و غرفۀ شهرستان ادب و کار خودم است.


منتشر شده در روزنامۀ خراسان و سایت شهرستان ادب
  • المیرا شاهان
۱۷
مهر

شعر عاشقانه

«شعر عاشقانه» همواره یکی از مورد توجه‌ترین مضامین شعر ایران و جهان بوده و در طول تاریخ، متناسب با نوع نگاه شاعران به مقولۀ «عشق»، دستخوش تغییرات بسیاری شده است. اما به‌راستی آن عشقِ حقیقی که دلیل سرایش خیلِ شعرهای جهان و به‌خصوص اشعار شاعرانِ نامیِ سرزمین ماست، در چه نگاه و با چه تعابیری تجلی می‌یابد؟

 

 

با این مقدمه، شما را به خواندن گفتگویی با «سعید پورطهماسبی»، شاعرِ عاشقانه‌سرای مجموعۀ «قرار»، دربارۀ «ماهیت عشق و شعر عاشقانۀ امروز» دعوت می‌کنیم:

 

*آن‌چه از قدیم‌الایام بیش از سایر مضامین شعر، در اشعار فارسی وجود داشته، مضمون «عاشقانه» است؛ به نظر شما، آیا جامعۀ ما به این حجم از اشعار عاشقانه نیاز دارد؟ یا این میزان شعر عاشقانه بیشتر از ظرفیت جامعۀ ماست؟

احساس عاشقانه بخشی از احساس هر انسانی‌ست و حداقلی از استعداد برای درک آن در همۀ افراد هست. و به هر صورت هر شاعری که در این عرصه قدم بر می‌دارد به این سمت می‌رود. اما متناسب با نیاز جامعه، در سطوح مختلف، تنها بخشی از شعرها که جزء بهترین‌ها هستند، از سوی مردم پذیرفته و گزینش می‌شوند. در گذشته، بالطبع تعداد شعرا به اندازۀ امروز نبود یا لااقل انقدر رسانه در اختیارشان نداشتند که این قضیه نمود داشته باشد. طبیعی هم هست؛ چرا که سواد در دسترس عموم نبود و هر شاعری به یک مجموعه مهارت‌ها برای سرودن نیاز داشت تا شناخته شود. تولید شعر هم به اندازۀ امروز نبود و با این حال به شعرهای گذشتگان که باز می‌گردیم، می‌بینیم مثلاً در اشعار سعدی به‌عنوان عاشقانه‌سرا، تنها تعدادی از آن‌ها به عنوان بهترین‌ها هستند و در ذهن‌ها باقی مانده‌اند. آن تعداد هم برای بازگویی عواطف و احساسات عاشقانه ما کافی هستند. اما فراگیر شدن سواد و در خدمت در آمدن رسانه، تولید این قبیل شعرها را به چشم آورده که به واقع نیاز جامعه نیست.

 

*این تولیدِ بی‌شمار، باعث تکراری شدن فضا و موضوع شعرهای عاشقانه نمی‌شود؟

بله. این یکی از آسیب‌هایی‌ست که گریبانگیرِ این مضمون می‌شود و کار را برای عاشقانه‌سراهای اصیل سخت می‌کند. چرا که شاعران تا امروز سراغ خیلی از مضامین رفته‌اند که اگر شاعر توانمندی به سراغ آن می‌رفت، از آن مضمون خیلی خوب‌تر در شعرهایش استفاده می‌کرد. به همین خاطر شاعران خوب به جهت کلیشه‌ای شدن مضامین از آن‌ها اهتراز می‌کنند. مگر این‌که خیلی خلاقیت به خرج دهند و از زوایای تازه‌ای به آن نگاه کنند یا این‌که آن‌قدر در شعر تزریق عاطفی صورت گرفته باشد، که خودش را متمایز نشان بدهد...

 

ادامۀ این گفتگو را اینجا بخوانید.


  • المیرا شاهان
۱۲
شهریور

تصور کنید مخلوقِ برتر از انسانی وجود داشت؛ ما را در اتاقی شیشه‌ای حبس می‌کرد، آب و نانمان می‌داد و نیازهای اولیۀ زندگی‌مان تأمین بود. بعد روزانه تعدادی مخلوق برتر از انسانِ دیگر پیدا می‌شدند و برای دیدن ما و تفریح دوستانه، پول می‌دادند و می‌نشستند به تماشای پزشک و مهندس و معلم و غیره. چه حالی می‌شدیم؟ در این شرایط، مهم نبود ابعاد این اتاق چقدر باشد، مهم این بود که در قفسی شیشه‌ای محبوس بودیم و وسیلۀ «تفریح» مشتی غریبه که از دنیای ما چیزی نمی‌فهمیدند! ما غصه‌دارِ آزادی سلب شده‌مان بودیم. غصه‌دارِ در بند کشیده شدن...

«باغ وحش»، توصیف همان قفسی‌ست که ما ساخته‌ایم؛ اما برای حیوانات. و تلخی زندگی در قفس وقتی قابل درک است که حجم اندوهِ حاصل از زیستن در آن را بفهمیم. شاعر اما از همان ابتدا دست ما را می‌گیرد و با نگاهی نو و خلاقانه از کنار قفس‌های در هم آمیخته عبورمان می‌دهد تا حقیقت را لمس کنیم. اندوهی مثل سنگ زدن سرخوشانۀ چند کودک به سنگ‌پشتی که هم آب و هم غذا برایش فراهم است، اما می‌داند که هرچه با قدم‌های آرام و آهسته‌اش پیش برود، راه به جایی نخواهد برد:

«این همه آب

غذا

و بازی آورده‌اند برایش

چه بسا قفس هم

بارها تا صبح باز مانده باشد

اما انگار بی‌هدف‌تر از آن است که در بند چیزی باشد

بزرگ‌ترها صحبت‌شان گل انداخته است

بچه‌ها بازی‌شان...

سنگ می‌زنند

سنگ‌پشت

تکانی می‌خورد

در خودش

در احمقانه‌ترین شکل ممکن

از نگاه آدم‌ها

فرو می‌رود

و درد می‌کشد.»

و این نخستین سوگنامۀ این کتاب است...

ادامۀ این یادداشت را اینجا بخوانید.


منتشر شده در خبرگزاری تسنیم و سایت شهرستان ادب
  • المیرا شاهان
۰۹
مرداد

«هم‌قفسان» عنوان چهارمین مجموعه‌شعر «مژگان عباسلو»ست که اردیبهشت امسال همزمان با روزهای سی‌اُمین نمایشگاه کتاب منتشر شد و در بردارندۀ 34 غزل با مضامین عاشقانه، اجتماعی و آیینی‌ست.

آن‌چه بیش از هر چیز در شعرهای عباسلو به چشم می‌آید، عاطفه و زنانگی اوست که در خلال تصاویری بکر و خلاقانه به مخاطب ارائه می‌شوند؛ مثل سومین غزل از «هم‌قفسان» که عشق را عنصری مشترک در روح همۀ زنان عالم هستی معرفی می‌کند:

چه فرق می‌کند عذرا و لیلی و شیرین

که او حکایت یک روح در هزار تن است

یا

کسی که کار جهان لنگ می‌زند بی او

فرشته نیست، پری نیست، حور نیست، زن است!

 

او عشق را، حقیقتِ محترمی می‌داند و خطاب به آن‌ها که این حقیقت را مورد بی‌مهری قرار می‌دهند به طعنه می‌گوید:

عشق در این عصر پر نفرت کلاه تازه‌ای‌ست

تا که بگذارند برخی، عده‌ای برداشتند

 

نگاه شاعرانه و عاطفی این شاعر به پدیده‌ها در تمام غزل‌ها با او همراه است و عباسلو با زبانی سهل و ممتنع در جای‌جای کتاب با لطافت هرچه تمام‌تر، آن‌چه در خیال دارد به قامت شعر می‌نشاند...


برای خواندن ادامۀ مطلب به اینجا بروید.


منتشر شده در سایت شهرستان ادب
  • المیرا شاهان