سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۵
آذر

صبح، همین‌که از خواب بیدار می‌شوی لابلای کش و قوس‌های سحرگاه و بی‌تابی پلک‌ها، دلت بخواهد بزنی به تنها خانه‌ای که شاید از معدود دل‌خوشی‌های زندگی‌ات باشد...

امروز صبح، آمدم و چند خط پیامِ خصوصی دوستی قدیمی آن‌چنان سر ذوقم آورد که دلم خواست ذوقِ متاثر از کلمات او را بنویسم تا یادم بماند گاهی نیاز نیست دوستی عمیقی با آدم‌ها داشته باشی، کافی‌ست حواست جمعِ آدم‌هایی باشد که در عین دور بودن از دنیای حقیقی‌ات، به تو نزدیکند. آن طور که کسی از کیلومترها آن طرفتر از من، نیمه شب به خانۀ دل‌خوشی‌ام آمد و از کلماتم، عواطف نهفته‌ای را برداشت.

ما آدمی‌زادیم؛ آدم، گاهی دلش می‌خواهد کسی چیزهایی را به خاطرش بیاورد. چیزهایی که در میان همهمۀ کارهای فروریخته در مسیر زندگی، خیلی خیلی معمولی و کمرنگ شده‌اند. گاهی روی دیوار پیش رویمان پر از اتیکت کارهای عقب مانده و در دست اجراست و آن چیزها که به راستی دوست داریمشان، لابلای آن کارها خیلی خیلی کمرنگ و محواند.

ما خیلی کم از آدم‌ها تعریف می‌کنیم. این روزها، گفتن از خوبی آدم‌ها بیشتر رنگ و بوی مبالغه و چاپلوسی دارند. ما خیلی کم قدردانِ تلاش آدم‌هاییم. غالباً به یک «منِ» بزرگِ پر افاده می‌مانیم که دلش می‌خواهد این حلقه را بزرگ و بزرگتر کند. شاید علتش این باشد که کم از یکدیگر خیری دیده‌ایم. نمی‌دانم... کاش «من»های کوچکی بودیم در حلقۀ بزرگی از «ما».

  • المیرا شاهان
۱۷
آذر

تازگی ها گارد عجیبی نسبت به آدم ها پیدا کرده ام؛ چه دوستان همجنس و چه دوستان غیر همجنس. انگار می خواهم مدام از دوستانی که تا امروز داشته ام فرار کنم. شاید از کم حوصلگی باشد، شاید از کمبود وقت و عذاب وجدان نرسیدن به کارها، یا شاید به خاطر پروسه عجیب روانی که در حال گذرانش هستم. خب این موضوع یک جورهایی دارد اذیتم می کند. به زور خودم را راضی می کنم که به بعضی جلسات و قرارهای ملاقات و کلاس ها بروم. این فرار از آدم ها و ترجیح دادن خلوت به شلوغی از کجاست؟ اسمش را افسردگی نمی خواهم بگذارم. انگار باید ذهنم به ثبات برسد و آرامش فکری سابق را پیدا کنم. حس می کنم افتاده ام در فضای خلأ و دستم را گذاشته ام روی سرم و متحمل فشارهای روانی بسیارم. در این دو سه ماه هی خواسته ام بزنم زیر همه چیز و به بی خیالی و شادی قبل ترها برسم، اما وقتی چشم آدم به روی خیلی از حقیقت ها و واقعیات باز می شود نمی تواند بگوید که آن ها را ندیده و با خیالی آسوده به زندگی اش ادامه دهد و حواسش پرتِ آن حقایق نشود. در کسالتِ بدی به سر می برم که انگار هیچ دستی نمی تواند من را از آن بیرون بکشد. انگار سخت شده اتفاقات خوب این روزها را ببینم. رفته ام توی پیلۀ خودم و هنوز بال هایم جوانه نزده تا این پیله را بشکافم و بال بزنم. حسِ ناکارآمدیِ این روزها بیشتر از هرچیزی دارد اذیتم می کند. تنبلی های پشتِ هم، نای قدم زدن نداشتن، بی حوصلگی در گپ و گفت با آدم ها یا رفتن به طبیعت. نه ... انگار حوصلۀ هیچ چیز را ندارم. شده ام شبیهِ پیرمردِ کتابِ داستان ملال انگیزِ چخوف. چیزی خوشحالم نمی‌کند. کاش می‌شد کسی می زد روی شانه ام و بیدارم می کرد...

  • المیرا شاهان
۱۲
آذر

خب ... این اولین کار جدی رادیویی من بود که با همکاری دوستانم در رادیو شعر و داستان موسسه شهرستان ادب به مناسبت ایام عزاداری ماه صفر از اربعین حسینی تا سالروز شهادت امام رئوف(ع) انجام شد. البته خودم از پادکست های روزهای اول چندان راضی نیستم چون باب طبع خودم نبود شیوه خوانشم. اما تقریبا از پادکست های سوم و چهارم به بعد رو دوست دارم. این ویژه برنامه در حقیقت به معرفی ده بانوی شاعر آیینی معاصر می پردازه که در طول این سال ها موفق به کسب رتبه های قابل توجهی در عرصه های مختلف ادبی شدن. به نظرم شنیدنش خالی از لطف نیست.

 

پادکست ها در ادامه مطلب قابل شنیدن هستند.

 

برای عضویت در کانال شنیدنی رادیو شعر و داستان در تلگرام، اینجا کلیک کنید.

 

  • المیرا شاهان
۱۱
آذر

اولین بار که دلم برای کربلا و نجف نرفتن شکست، پانزده ساله‌م بود. من را با خودشان نبردند. بهانه مامان و بابا ناامنی عراق بود و من با همۀ وجود زیر طاق خانه‌ای که مسافر کربلا داشت و -تنها- دلتنگی برای زوارش سهم من شده بود، های های گریه کردم.

دومین بار که دلم برای کربلا و نجف نرفتن شکست، دو ماه پیش بود که دوتا از بچه ها به فاصلۀ یک روز به نجف پرواز کردند و آن‌ها درست همان کسانی بودند که از ده روز مانده به ماه رمضان چلۀ زیارت عاشورا گرفته بودند و من هم خودم را قاطی برنامه‌شان کردم تا برات کربلا بگیرم. آن‌وقت این سفر سهم آن‌ها شد اما من که یک روز زیارت عاشورایم را جا انداختم، از سفر کربلا و نجف جا ماندم ...

سومین بار که دلم برای کربلا و نجف نرفتن شکست، امروز بود ... با دلی که هم کربلا را می‌خواست و هم نجف را و هم مشهدِ امام رضا ... آدم یک وقت‌هایی به خودش نگاه می‌کند و بقیه را هم می‌بیند. آن‌ها چقدر برایشان همه چیز راحت جور می‌شود؛ بس که کاهلی‌شان کم است و دلشان صاف و صادق‌تر. بس که تکلیفشان با دلشان روشن است. بس که حواسشان به چله‌هایشان هست. همین است که خودِ امام‌ها دلشان برای این بنده‌های خوب خدا تنگ می‌شود و دعوتشان می کنند پیشِ پیشِ خودشان ...

  • المیرا شاهان
۰۸
آذر

نیمۀ ماه رمضان بود که نخستین فرزند علی(ع) و فاطمه(س) به دنیا آمد. پسری که نخستین بار امام علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) را پدر کرد و حضرت فاطمه زهرا(س) را به مقام مادری رساند. در قبیلۀ قریش تنها کسی که «حسن» نام گرفت، او بود. کمی بعد، پس از تولد برادرش حسین(ع)، هردو به اندازه‌ای نزد پیامبر اکرم(ص) گرامی بودند که حضرت محمد(ص) همواره آن‌ها را فرزند خود می‌دانست و به همین خاطر بود که امام علی(ع) خطاب به فرزندان دیگرشان می‌فرمودند که حسن(ع) و حسین(ع) فرزندان رسول‌الله‌اند. پیامبر نیز در تمام سال‌ها این دو برادر را گرامی می‌داشت و فاطمه زهرا(س) آن دو را در آغوش مادرانه خود رشد و تعلیم می‌داد و هر دو بزرگوار قرة عین حضرت مادر(س) بودند. بهره‌مندی از وجود مبارک پیامبرِ خوبی‌ها تنها تا هفت سالگی حسن(ع) تداوم داشت تا اینکه به خواست خداوند، جهان از حضور حضرت محمد(ص) خالی شد و کمی بعد حضرت فاطمه(س) نیز به پدر بزرگوارش پیوست. حالا حسن(ع) و حسین(ع) دو عزیز کرده در دامان پیامبر(ص) جا پای پدر بزرگوارشان امام علی(ع) می‌گذاشتند و از مرام و مسلک امام اول شیعیان مشق می‌نوشتند؛ تا این‌که در سی سالگیِ نخستین فرزندِ فاطمه(س)، با شهادت مولای متقیان، مقام امامت به امام حسن(ع) واگذار شد و ایشان به امامت رسیدند.

  • المیرا شاهان
۰۷
آذر

هنوز برای درک حکمت خداوند، در شدن یا نشدنِ چیزها، خیلی خیلی کوچکم؛ حکمتت را جرعه جرعه به من بنوشان لطفاً...

  • المیرا شاهان
۰۵
آذر

 

یوسف قوجق

پنجم آذر یادآور قیام دلاورانه مردم گرگان در اعتراض به حملۀ مأموران رژیم پهلوی به حرم مطهر امام رضا(ع) است. به همین مناسبت موسسه شهرستان ادب در گفتگو با نویسندۀ کتاب «لحظه‌ها جا می‌مانند» نشست؛ این کتاب با بهره‌گیری از هنر و ادبیات به قیام مردمان خطه گرگان پرداخته است. گفتگوی ما با یوسف قوجُق را در زیر می‌خوانید.

 

*ظاهراً رُمان «لحظه‌ها جا می‌مانند» نخستین اثر شما درباره انقلاب نیست.

سال‌ها پیش مجموعه داستانی با عنوان «بادبادک‌ها در شهر» از من در کانون پرورش فکری چاپ شد و البته داستان‌های پراکنده‌ای در نشریات منتشر و در برنامه قصه ظهر جمعه رادیو خوانده شده که البته همه آن‌ها مربوط به دهه هفتاد و هشتاد بود.

 

*موضوع رُمان «لحظه‌ها جا می‌مانند» درباره وقایع انقلاب در شهرستان گرگان است. چه ضرورتی داشت که برای نوشتن رُمان انقلاب، بروید سراغ واقعه‌ای که در گرگان اتفاق افتاده؟ چه اهدافی برای انتشار چنین کتابی داشتید؟

یکی از ویژگی‌های مهم این کتاب، پرداختن به وقایع انقلاب در خارج از تهران است. موضوع مهمی همچون واقعه 5 آذر گرگان، موضوعی نیست که بشود به راحتی درباره آن نوشت. یک ضرورت مرا به این کار کشاند. هربار که تقویم به 5 آذر می‌رسد، همه مسئولین استان گلستان درباره‌اش حرف می‌زنند و ضرورت‌های معرفی این روز بزرگ برای ثبت در تقویم و شناساندن آن به نسل جوان را گوشزد می‌کنند، اما برگ‌های تقویم به دهم آذر نرسیده، همه چیز فراموش می‌شود و باز هم صحبت‌ها می‌ماند برای 5 آذر سال بعد، تا دوباره این بحث‌ها دوباره تکرار شود. در یکی از روزهای اول آذر ماه چند سال پیش، شاهد برنامه‌ای جالب و درعین حال تأسف‌باری از سیمای گلستان بودم. خبرنگار سیما از برخی نمایندگان نسل جوان گرگان درباره 5 آذر می‌پرسید و این‌که این عبارت چه چیزی را به ذهن متبادر می‌کند. آن‌ها متاسفانه هیچ اطلاعی از واقعه نداشتند و تنها چیزی که می‌شناختند، نام بیمارستان و بلواری بود که نام 5 آذر را روی خود داشتند. این یعنی فاجعه!

 

  • المیرا شاهان
۰۱
آذر

رضا پورحسین

خانواده به عنوان هستة مرکزی جامعه که پیوسته در حال اثرگذاری و اثرگیری از محیط پیرامون خود است به مزرعۀ وسیعی می‌ماند که نتیجۀ کاشتن هرگونه بذری در آن، روزی برداشت خواهد شد. تاثیر متقابل بین خانواده و جامعه همواره می‌تواند به خانواده ارزش ببخشد و از سویی توان متزلزل ساختن آن را دارد. این خانواده است که وظیفه تولید نسل و حیات جامعه بر دوش اوست، بنابراین اگر از درون تحت فشار قرار گیرد و آسیب ببیند، جامعه نیز از آسیب خانواده متضرر می‌شود و احیا و سلامت آن با دشواری روبرو خواهد شد.

پای صحبت با دکتر رضا پورحسین، استاد دانشکدۀ روان‌شناسی دانشگاه تهران نشسته ایم، تا دربارۀ آسیب‌های امروز خانواده‌های ایرانی از نگاه روان‌شناختی با ایشان گفتگو کنیم. این گفتگو را در زیر می‌خوانید:

*یک خانواده خوب از دیدگاه روان‌شناختی چه ویژگی‌هایی دارد؟

به لحاظ روان‌شناختی خانواده هسته اولیه‌ای دارد که از زن، مرد و حداقل یک فرزند تشکیل شده که بین آن‌ها تعاملاتی برقرار است. به عبارتی خانواده‌ای که تعاملات عاطفی، هیجانی و شناختی مناسبی بین افراد آن برقرار است، خانوادة خوبی‌ست. وجود هیجان، عواطف و شناخت متعادل و رشد یافته در ارتباط بین فردی در این مثلث، خانواده سالم را تشکیل می‌دهد. به‌همین دلیل، خانواده‌ای که از این موارد برخوردار باشد، پس از پیوند حقوقی و شرعی، پیوند عاطفی، هیجانی و شناختی را هم به‌دنبال خواهد داشت.

*گاهی افراد خانواده از بروز احساسات خود نسبت به دیگر اعضای خانواده رنج می‌برند؛ آیا این مسئله ربطی به برون‌گرایی یا درون‌گرایی افراد دارد؟

نمی‌توانیم علت عدم بروز احساسات را درون‌گرایی یا برون‌گرایی افراد بدانیم. هرچند درون‌گرایی یا برون‌گراییِ صرف حالت مرضی و پاتولوژیک دارد و ناهنجار است. شخصیت رشد یافته هم می‌تواند برونگرا باشد، هم درونگرا. منتها انتخاب با خود فرد است که به تناسب وضعیت و موقعیت، درون‌گرایی یا برون‌گرایی را انتخاب کند. به همین دلیل افراد زیادی هستند که با وجود برون‌گرا بودن، نمی‌توانند بروز احساسات نسبت به همسرشان داشته باشند. اگرچه دیده شده کسانی هم درون‌گرا هستند اما بروز احساسات دارند. بله بروز احساسات در خانواده چه نسبت به زن و چه نسبت به مرد، در درون‌گراها کمتر است و در برون‌گراها بیشتر. اما علت اصلی بروز احساسات درون‌گرایی و برون‌گرایی نیست.

  • المیرا شاهان